الکران (روستای مرزی علیکران)

____ پایگاه اطلاع رسانی روستای الکران _____ مدیران وب سایت : رحیم طالبی و رضا غریبی

الکران (روستای مرزی علیکران)

____ پایگاه اطلاع رسانی روستای الکران _____ مدیران وب سایت : رحیم طالبی و رضا غریبی

با سلام

این وب سایت با همکاری رضا غریبی الکران فرزند حاج قلیچ خان غریبی و
رحیم طالبی الکران فرزند حاج ابوطالب ایجاد شده است.
این پایگاه اطلاع رسانی جهت درج اطلاعات روستای الکران و معرفی شخصیت ها و اهالی روستا ایجاد شده است.
از بزرگواران تقاضا داریم جهت اداره بهتر این وب سایت ما را یاری فرمایند.


رحیم طالبی فرزند حاج ابوطالب باز نشسته
rahimtalebi44@yahoo.com




رضا غریبی فرزند حاج قلیچ خان غریبی
دارای مدرک تحصیلی فوق لیسانس
علم اطلاعات و دانش شناسی
نویسنده و شاعر
reza.gharibi272@gmail.com

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ دی ۹۹، ۱۸:۲۰ - یاسر صدری
    عالی

۶ مطلب با موضوع «معرفی اهالی الکران» ثبت شده است

۰۵
مرداد

 

 

 

 

 

عکسی را که ملاحظه می فرمائید ، عکس چنگیزخان مغول نیست بلکه عکس یکی از فرزندان تقریباً قدیمی ( دهه 1330) روستای الکران می باشد . ( البته چنگیزخان مغول ابداً نمیتواند از نظر اخلاقی و زیبایی مثل این عزیز الکرانی باشد ، من فقط از حیث سبیل مقایسه نمودم ).

ایشان یکی از چهره های دوست داشتنی روستا هستند ، در معرفی بیشتر این چهره ، فعلا همینقدر بگویم که ایشان در کار خود استاد بوده واز هر انگشتشان یک هنر می ریزد که همه ما به هنر ایشان نیاز داریم .

لذا هر کدام از الکرانیهای محترم که بتواند این چهره را شناسایی نماید ، بنا به درخواست و خواهش وبسایت ، ایشان در ارایهء تخصص و تکنیک خود تخفیف ویژه ای خواهد داد . ضمناً ایشان در حین خدمت سربازی بنا به دلایلی که بعداً معلوم خواهد شد ، از پادگان فرار نموده است، با این حساب اداره نظام وظیفه نیز احتمالاً جایزه ای به شخصیکه ایشان را شناسایی و معرفی نماید خواهد داد، زیرا کسیکه این همه هنر دارد او را در صد سالگی هم که شده باید سرباز برد تا از مهارت او برای وطن استفاده نمود .

 

 

 

یک راهنمایی : از آنجا که ایشان فردی محافظه کار هستند در نتیجه منزل ایشان نه در جنوب روستا ونه در شمال روستا قرار دارد ، بلکه در مرکز روستا قرار دارد. 

نتیجه .

با تشکر از کلیه شرکت کننده گان محترم ، آقای علی صولتی فرزند حاجی صابر برنده این مسابقه شدند ، به علی آقای صولتی تبریک گفته ایشان برای استفاده از تخصص استاد مرشد هرچه زودتر برای ساخت یک خانه در روستا شروع نموده تا ازتجربه و تخصص آقا مرشد بهره ببرند ، ضمنا وبسایت تشکر ویژه خود را از آقای جعفر شاهی بخاطر وقت و حوصله ای که صرف اظهار نظر های متنوع نمودند ابراز داشته و برای ایشان و همه جوانان الکران آرزوی موفقیت مینماید .و اکنون به معرفی کامل آقا مرشد دشتی میپردازیم .

          

 

 

مرشد دشتی فرزند بیگلر متولد سال 1337

 

بیگلر

بیگلر پدر بزرگوار  مرشد دشتی
 

تا دوران سربازی در روستا زندگی کرده است.دوران سربازی اش مصادف بود با هیاهوی انقلاب. بعد از اینکه یک سال در مشهد خدمت کرد انقلاب پیروز شد و از طرف امام خمینی عفو خوردند و فقط یکسال خدمت نمودند.  داستان فرار از پادگان ایشان اینچنین بود ، مگر نه آقا مرشد او فرار از خدمت !! ،آقا مرشد تا خدمت را خسته نکند به خانه بر نمی گردد ( منظورم خدمت پسر مرحوم رحیم دل نیست آ )  بعد از برگشت به روستا پدرش را مجاب کرد که برای پیشرفت باید به شهر بروند.بعد از مهاجرت به شهر کارهای ساختمانی را در پیش گرفت و اوستا شدند.خانه های زیادی در محله ایی که زندگی میکند و همچنین سایر نقاط استان توسط او ساخته شده اند.درآجرچینی،کاشکاری،سقف،بتن ریزی و گچکاری اوستا هستند و بیش از 35 سال تجربه و سابقه دارند.اما حدود 15 سال است که فقط گچکاری را پیشه خودساخته و از دیگر کارها اجتناب نمودند.او در کارشان ماهر و متخصص می باشند ، عکسهایکه  مشاهده مینمائید مربوط است به هنر آقا مرشد .

 

او همچنین مانند پدر بزرگوارشان صدای خوشی دارند.البته میتوان گفت که داشتند.چون دیگر نمیخوانند.فقط در ماههای محرم دسته باشی دسته عزاداری مسجد محله خودشان را به عهده دارند.موسیقی های آذربایجانی را خوب میخواند و اذان هم به سبک موذن زاده میخوانند.او دو دختر و دو پسر دارد دختر کوچکشان مسئول امور بانوان یکی از نهادها می باشند و پسر بزرگش بنام عسگر کارمند آموزش و پرورش و دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه علوم تحقیقات تهران  و پسر کوچکشان سجاد دانشجوی کارشناسی رشته روانشناسی در دانشگاه روزانه (دانشگاه محقق ) اردبیل می باشد. ( چنانچه وبسایت الکران روانتان را بهم ریخت ، پیش روان شناس غریبه نروید دکتر از خودمان است ) .

کمتر الکرانی هست که ایشان را نشناسد ایشان هم بیشتر مردم الکران و حتی منطقه ارشق را میشناسند او هم مانند پدرشان خاطرات زیادی از الکران و جوانیهای خود و روزگاری که در آن دیار گذرانده اند دارند که باید بنشینی و به حرفهایش گوش دهید.ایشان هر سال همراه با خانواده شان به روستا برای تفریح و تجدید خاطرات و همچنین جمع کردن داروهای گیاهی سر میزند و فاتحه و یاسین به اهل قبرستان و بستگان خود می خوانند. ( جهت شادی روح مادر مرحومه آقا مرشد فاتحه ای بخوانیم )

 


آثار هنری  مرشد دشتی

ایشان با توجه به اینکه مدرسه ومکتب نرفته بودند ولی از همان کودکی قرآن ر اخوب می خواندند خودش می گوید قرآن خواندن را از عمویش مرحوم میرزا علی دشتی یاد گرفته است  مرحوم میرزاعلی شاگردان زیادی داشته اند که  یا مرحوم شدند و یا الان در تهران زندگی می کنند ( جهت شادی روح مرحوم میرزا علی که حقی بر گردن جوانان قرآن خوان آن زمان دارند فاتحه ای بخوانیم ).البته ایشان سواد خواندن ونوشتن را بعدا کسب نموده و نسبت به سوادشان اطلاعات زیادی دارند. ضمنا ً خیلی از کارهای عمرانی مسجد روستا بخصوص سفید کاری  آن توسط این استاد بحق روستا انجام گرفته که وبسایت روستا از طرف اهالی از ایشان تقدیر و تشکر نموده وبرای این عزیز و خانواده محترم ایشان آرزوی سلامتی مینماید . فراموش  نکنیم برادر کوچکتر ایشان آقای می خوش نیز در کار خود استاد بوده و انشا الله در آینده از استادی ایشان نیز خواهیم نوشت .

 

 

 

 

 

او تمام مردم الکران را دوست داشته و از همه آنها التماس دعا دارند.

وبسایت از فرزند گرامی آقا مرشد که همکاری صمیمانه ای با وبسایت دارند تشکر و قدر دانی مینماید .

 

 

 

  • نویسندگان ــــــــ رحیم طالبــی ــــــــــ رضا غــریبـی
۰۹
تیر

 

 عکس متعلق است به مرحوم علی بنده یکی از دکان داران روستای الکران ، مردی با حوصله که با بچه ها با مدارا رفتار می نمود. روحش شاد .

 

از سمت راست آقای مجتبی سلطانی فرزند مرحوم نوروز 2- ایپک خانم  همسر مرحوم علی بنده 3-آقای امین صولتی فرزند مرحوم علی بنده 4 - مرحوم عبدالرحمان صولتی ( امی لر ) فرزند مرحوم علی بنده که روشن دل نیز بود. قصهء نابینا شدن ایشان دل هر انسانی را به درد می آورد که چگونه بخاطر عدم امکانات و بی تفاوتی و بی کفایتی دولت وقت در درمان و بهداشت روستا ها ، نو جوان با استعداد و با هوشی مثل امی لر در اثر مبتلا به بیماری سرخک به همین راحتی بینایی خود را از دست میدهد و تا آخر عمر از نعمت دیدن محروم ماند .بعد ها به موسیقی رو آورد و نی را خوب میزد. روحش شاد که در زمان خود جماعتی را شاد می کرد .

 

 

تعدادی از جوانان دهه 30 روستا

از چپ بچه ای که سرک می کشد که اکنون برای خود جوانی رعنا شده است آقای علی النقی فرزند ادریس 2- آقای شیخوردی ( احمد )شکری که ایشان یکی از فعالان اجتماعی بوده و چندین دوره عضو شورا یاری محله کیانشهر را در کارنامه خود داشته و اکنون نیز مشکلات روستا را بطور جدی پیگیری مینمایند 3-آقای علی برزین فرزند مرحوم محمد باقر 4- آقای فرامرز صولتی ملقب به فری چشم قشنگ .


و این هم دو برادر دوست داشتنی ،از راست حاج صابر و ادریس صولتی فرزندان مرحوم علی بنده، هر کدام از الکرانیها که گذرشان به میدان هفت تیر تهران افتاد، پیش حاج صابر این مرد با معرفت نیز بروند.

برای همه آنها آرزوی سلامتی داریم.

  • نویسندگان ــــــــ رحیم طالبــی ــــــــــ رضا غــریبـی
۰۷
تیر

شجره نامه غریبی ها ( الکران - علیکران)

جدّ غریبی ها به شخصی بنام صمّت می رسد. صمّت کسی بود که از روستای  قلی بیگلو ( روستایی در نزدیکی سه راهی مشکین شهر )  به روستای  الکران  مهاجرت نموده و روستای  الکران را  تاسیس می نمایند. و ایشان  پدر  همه ی  الکرانی ها می باشند.

آقا صمّت دارای سه فرزند ذکور بوده  که ریشه غریبی ها  بعد از  صمت به آقا  اروج  می رسد.

جهت اطلاع بیشتر  به نمودار  شجره نامه  رجوع کنید.


شجره نامه غریبی ها

  • نویسندگان ــــــــ رحیم طالبــی ــــــــــ رضا غــریبـی
۰۷
تیر

معرفی حاج آزاد غریبی الکران 

 

حاج آزاد غریبی

 

حاج آزاد خان غریبی در سال 1316  و در روستای  الکران و در یک خانواده  کاملا مذهبی  بدنیا آمد و  دوران کودکی ، نوجوانی و جوانی خود را در همان روستا سپری کرد. و پس از ازدواج با مرحومه سرکار خانم صالحی  به روستای  زرگر نقل مکان نمود  و سال های طولانی در زرگر سکنی گزید . ایشان  حدودا در سال 1364 از روستای زرگر به شهر اردبیل نقل مکان کردند .  ایشان در همه شهر ها به شغل مغازه داری و خواربار فروشی مشغول بود . و در کنار  مغازه داری به شغل شریف  دامداری و کشاورزی  اشتغال داشتند. پس از مدتی به شهر پارس آباد  و پس از یک سال سکونت در پارس آباد و برای گذران زندگی خود به شغل خرازی  مشغول بودند. دوباره به شهر اردبیل نقل مکان نمودند. وی سال ها زندگی در شهر اردبیل  شهر تهران را برای سکونت گزیدند. و هم اکنون در شهر تهران و در محله کیانشهر  به زندگی خود  ادامه می دهند. و ی در فصول مختلف به روستای زرگر سفر می کنند و به زمین های زراعی خود رسیدگی و کاشت و برداشت می کنند. 

 اولین : کسی که در روستای  زرگر  خرمن کوب داشت ، حاج آزاد خان  غریبی بود. ایشان حدودا در دهه ی 50 جهت انجام کارهای خود  و اهالی روستا خرمن کوب را به روستا آوردند. 

اولین : کسی که در روستای زرگر کارگاه رنگرزی تاسیس  کرد و به کار رنگرزی پرداخت ، حاج آزاد خان غریبی بود. ایشان حدودا در سال ۱۳۵۴  این کارگاه را راه اندازی کردند. الیاف روستاهای اطراف  را جهت فرش بافی ، جاجیم بافی ، کلیم بافی و برای دیگر مصارف  رنگرزی می کردند.  

   کارگاه رنگرزی  حاج آزاد غریبی

رنگرزی سنتی :

به فرایندی گفته می‌شود که در طی آن کالای نساجی مثل الیاف، نخ، پارچه و یا پوشاک در محلولی که شامل مواد رنگزا و مواد شیمیایی می‌باشد، رنگ‌آمیزی گردد و مولکولهای رنگ، با دوامی نسبی با مولکول‌های کالای نساجی، پیوند محکمی برقرار نمایند. رنگرزی سنتی با نوین شدن صنعت نساجی، رفته رفته کاهش پیدا کرده‌است.

زرگر  زمانی از روستاهای خودکفای  روزگار بود، و در این روستا تقریبا همه مشاغل ( متعاقبا  در خصوص مشاغل توضیح داده خواهد شد) وجود داشت؛ و توسط اهالی روستا اداره می شد. یکی از آن مشاغل ، شغل رنگرزی بود.

رنگرزی حاج آزاد غریبی

کارگاه رنگرزی  توسط حاج آزاد غریبی  در یک اتاق  تقریبا 20 مترمربع  با امکانات ذیل تأسیس  و راه اندازی شد.

1.      دیگ بزرگ  یا پاتیل   2. انواع رنگ های پودری شیمیایی و طبیعی ( پوست انار ، پوست پیاز، پوست گردو  و علفیاتی که از خود رنگ پس می دادند و ...)   3.  ترازو : ترازو  جهت کشیدن و  وزن کردن   الیاف ( خاما) بکار می رفت . به این جهت خاما گفته می شد که الیاف  به رنگ سفید  و خام بود و بعد از رنگرزی و تغییر رنگ  از حالت خاما (خام) در می آمد. ترازوی رنگرزی عمو متفات تر از ترازو های دیگر بود، 2 عدد سینی گرد بزرگ به وسیله 3 رشته نخ (هر سینی) سینی ها به طور مساوی از سه قسمت سوراخ می شد و  به یک چوب تقریبا یک متری که نخ های سینی ها به دو طرف چوب وصل می شد ، و درست وسط چوب سوراخ بود و به وسیله نخ ضخیم که از سوراخ رد می کردند برای گرفتن و کشیدن الیاف استفاده می شد.     4.  مخزن نفت ، لوله رابط  و پیلوت:  مخزن نفت را با تلمبه پر از باد می کردند  تا نفت با فشار قوی از مخزن خارج شود و توسط لوله ای که به یک اجاق کوچک متصل بود ، شعله ور می شد.    5. دماسنج : دماسنج برای  اندازه گیری میزان گرمای آب داخل پاتیل بکار می رفت ، که هر جنس نخ به گرمای معین و کافی نیاز داشت. 6. همزن :  برای هم زدن نخ (خاما)  بکار برده می شد. وقتی با همزن نخ ها را به هم می زدند ، همه ی قسمت های نخ به یک اندازه رنگ می شد.  7.   ظروف شیشه ای یا پلاستیکی برای نگهداری  پودر رنگها و نیز برای  مصارف دیگر.  8.   نمک های فلزی  مانند  انواع زاج، مواد قلیایی مثل آمونیاک.  9.  ماده اصلی یعنی آب که محیط رنگرزی را تشکیل می‌دهد.

 حاج آزاد غریبی  در روستای زرگر  حدودا کارهای رنگرزی 30 الی 40 روستا را انجام می دادند.  در روستاهای اطراف زرگر  کارگاه رنگرزی وجود نداشت ، همه روستاهای دیگر  به روستای زرگر برای رنگرزی مراجعه می کردند.

به یاد  دارم که کودک 3 و 4 ساله بودم ، عمویم  حاج آزاد غریبی  که ما به ایشان حاجی عمی می گفتیم ، به این دلیل که در آن زمان از روستا کسی به مکه نرفته بود؛ حاج آزاد غریبی و معرفت پناهی  دو نفره به مکه رفته بودند. به همین خاطر  عموی  بنده حقیر به حاجی عمی معروف شد. بگذریم ، حاج آزاد غریبی کار و بارشان خیلی زیاد بود ، در روستا همه فرش می بافتند و کار و کاسبی عمو  رو بورس بود. هر روز  برایش الیاف  می آوردند تا آنها را رنگ کند. این شغل برای ما بچه ها   یک پدیده نو  بود  و این چنین شغلی را ندیده بودیم، و به تماشا می ایستادیم و گاهی هم شیطنت می کردیم و عمو را اذیت و عصبانی می کردیم. البته اذیت ما به عمو  یک طرفه بود و عمو در مقابل اذیت ما هیچ عکس العملی نشان نمی داد. این را هم بگویم که حاجی عمی  خوش اخلاق بود.  بخاطر آن به ما چیزی نمی گفت.  

خرمن کوب کلاسیک حاج آزاد غریبی ( زرگر)

خرمن کوب وسیله ای است در کشاورزی که در قدیم بر خر و گاو می بستند و آنرا بر روی غلات بویژه گندم می دواندند تا گندم از ساقه جدا شده و کاه و گندم جدا گردد.خرمن کوب قدیم در واقع  دارای تیغه هایی در زیر تخته های ضخیم به هم پیوسته بود و با کشیده شدن توسط گاو و خر  گندم از ساقه ها جدا می شد. امروزه خرمن کوب ها تراکتور و یا موتور های تولید برق هستند،  که به وسیله تسمه به دستگاهی که داخل آن گندم ها را می ریختند و با چرخش در داخل آن گندم از ساقه جدا می شد.

خرمن کوب حاج آزاد غریبی

حاج آزاد غریبی  دستگاه خرمن کوب امروزی یعنی مدرن را داشتند . وقتی تابستان می شد و همه کشت های خودشان را برداشت می کردند ، و در خرمن گرد هم می چیدند تا خشک شود. حاج آزاد غریبی  با دستگاه خرمن کوب خود  به صورت نوبتی گندم و جو ی  موجود در خرمن اهالی روستا را انجام  داده و کاه را از گندم جدا میکرد. 

چینی بند زنی حاج آزاد غریبی

در چند دهه گذشته شغلی وجود داشت که امروز از فهرست شغلها حذف شده است . شغلی بنام چینی بند زن ( آنکه کاسه و بشقاب را پیوند دهد) چینی بند زن ظروف شکسته چینی را به هم بند می زد.

 در گذشته بخش عمده ای از ظروف منازل همانند کاسه ، بشقاب ، قوری و ... از جنس چینی بود . این چینی ها به تلنگری بند بود و در اثر ضریه ای می شکست . اهالی روستا تکه های شکسته چینی را برای ترمیم به نزد حاج آزاد غریبی می آوردند .

  ابزارکار  حاج آزاد غریبی چینی بند زن بسیار ساده بود و شامل جعبه یا همان میزکار ، مته ، کمان کوچک ( ابزار محرک برای چرخاندن سرمته ) ، چسب مخصوص ، تسمه های بسیار باریک و ظریف می شد . حاج آزاد غریبی ، چینی های شکسته را تحویل می گرفت و به مرور یک به یک با کمان و مته محل های مورد نظرش را سوراخ می کرد و تکه های شکسته را با چسب مخصوص چینی می چسباند و با بندهای کوچک فلزی (تسمه های فلزی باریک) ظروف را به هم وصل می کرد . 

 

چینی بند زنی حاج آزاد غریبی

 

 ابزار و وسایل کار  حاج آزاد غریبی در چینی بند زنی

 

ابزاری که در چینی بند زنی مورد استفاده قرار می گیرد، بسیار ساده و ابتدایی است ولی بااین حال مراحل این عمل نهایت مهارت و استادی ودقت استادکار را می طلبد.
۱- کمان این وسیله به عنوان اصلی ترین ابزار، در دسترس چینی بندزن قرار گرفته و از قسمت های زیر تشکیل شده است:

 قیف برنجی:  وسیله ای قیفی شکل از جنس برنج (شبیه مدادهای امروزی) که در قسمت انتهایی آن، الماس جاسازی می شود.

  الماس :الماس های ریز به اندازه یک دانه کریستال شکر، از مغازه های جواهر فروشی تهیه می شد و در قسمت انتهایی نوک قیف برنجی جاسازی می شد. این الماس ها تا زمانی که گم نمی شد قابل استفاده بودند و مشکل شکستن نداشتند ولی مشکل زمانی پیش می آمد که این الماس در مقابله با چینی های سخت تر و یا شیشه از جای خود در می رفته در داخل مغازه در بین تلی از خاک گم می شد.

  در این موقع برای پیدا کردن الماس گم شده، تمام مغازه را جارو کرده و خاک جمع شده را در تشت آبی می ریختند، به این ترتیب الماس درخشنده درمیان انبوه خاک خود را ظاهر می کرد.

 الماس در آن دوران هم از قیمت نسبتاً بالایی برخوردار بوده است و هر قطعه کوچک آن حدود سه یا سه ونیم تومان خریداری می شده است.

  تکه چوب نازک از جنس درخت بید : تکه چوب به طول تقریبی 30 سانتیمتر و قطر تقریبی یک سانتیمتر از جنس بید تهیه می شد؛ چون چوب درخت بید حالت فنری دارد برای این منظور بهتر عمل می کند.

 نخ لحاف دوزی :تکه چوب درخت بید به وسیله نخ لحاف دوزی به قسمت قیفی شکل متصل می شود

 ۲- مفتول : مفتولهای آهنی و نرم به ضخامت حدود 1 تا 5/1 میلی متر مورد استفاده قرار می گیرد. این مفتول ها ابتدا به صورت فولادی و سخت هستند که بعد از سوختن نرم می شود.

 مفتول ها را روی سندان با چکش می کوبند تا مسطح و برای کوک با بندزدن آماده شود و سپس به قطعات یک تا یک ونیم سانتی تقسیم می شوند.

 ۳- سندان : سندانی به نام گولاخلی(این واژه معادل گوش دار فارسی می باشد) که از سندان های حرفه مسگری است، در کارگاه بند زنی مورد استفاده دارد و برای دو منظور استفاده می شود.

 1.     کوبیدن مفتول در روی آن به وسیله چکش

 2.      درست کردن قسمت هایی از قوری شکسته به ویژه دهانه آبریز قوری از حنس برنج

 4- چکش معمولی کوچک  : از چکش هم برای دو منظور استفاده می شود
۱- کوبیدن و پهن کردن مفتول بر روی سندان
۲- کوبیدن بند یا کوک در قسمت بند خورده.

 5- چسب ها و خمیرهای بندزنی : الف- چسب های حیوانی مانند: سریشم معمولی، سریشم ماهی، چسب پوست خرگوش، چسب سفیده تخم مرغ با آهک، چسب آلبومین خون، گلوتن و کازئین.

  ب- چسب های گیاهی مانند: سریش، شواز، کتیرا، صمغ عربی، گلوتن و نشاسته، عصاره ریوند از ریشه گیاه ریواس.

  معرف ترین و پرمصرف ترین چسب در چینی بند زنی چسب حیوانی شامل "سفیده تخم مرغ با مقداری آهک" بوده که به زامیشگه  معروف می باشد. زامشگه واژه روسی است .

  • نویسندگان ــــــــ رحیم طالبــی ــــــــــ رضا غــریبـی
۰۷
تیر

معرفی مرحومه شا بیگم ( فرزند مرحومه لاله  و خواهر اله شکر)

 

 حاج آقا مبارکتان باشد. فرزندتان غلام حضرت علی (ع) است .

 

شوق قلبش را لبریز می کند. خبر سلامتی مادر و کودک تنها اندیشه ای است که در ذهن او می چرخد. از مدتی پیش منتظر چنین لحظه ای بوده است. گرمای نفسش انگار کودک را به جنبش وا می دارد . نگاهش بر چشم های معصوم نوزاد ثابت می ماند و لبخندی که بر لبانش نشسته است ، عمیق تر می شود.

 به شتاب بلند می شود ، لحظه ای مکث می کند و سپس با قدم های تند به سمت خانواده کودک می رود. خبر خوشی را به آنها می دهد. همیشه سعی داشت به دیگران خبری خوش بدهد.

 بله درست حدث زدید . ایشان یک ماما بود و به اصطلاح آنروز قابله محل بود. همه ی ماها وقتی برای اولین بار به این دنیا چشم گشودیم ، لحظه ی اول ایشان را نظارگر شدیم.

 بله همان کس که ما را به دنیا آورد . اگر ایشان نبود ، معلوم نبود چه به روزگارمان می آید. آیا زنده می مانیم یا نیامده مرگ به سراغ مان می آمد.

 بله مامای همه ی ما در روستای زرگر کسی نبود جز  مرحومه شا بیگم ( بیگم صالح (غریبی)) همسر با وفای حاج آزاد غریبی. او پزشک حاذق روستا بود. زنان نازا را معالجه و درمان می کرد و به ثمر می نشست. قابل ذکر است که ایشان بدون هیچ چشم داشتی  و بدون دریافت هزینه ای این کار را فقط به خاطر خدا و کمک به خلق خدا انجام می دادند.از قول پسرش حاج اکبر غریبی می نویسم که می گوید: پزشکان تحصیل کرده در شهر  دعوت به همکاری کرده بودند، و در بیمارستان کار مامایی انجام بدهد. اما ایشان دعوت پزشکان را رد کرده بود.

 به یاد دارم که از کسی بد نمی گفت ، تا می توانست خوبی دیگران را می گفت.

 در آموزش احکام شرعی به دیگران خبره بود. یادم می آید که روزی احکام شرعی را طوری برایم تفهیم کرد که هیچ وقت از یادم نمی رود. احکام شرعی را برایم غیر مستقیم فهماند، غیر مستقیم بودنش به این جهت بود که حجب و حیا اجازه نمی داد، مستقیم بگوید و از این طریق احکام شرعی را به دیگران آموزش می داد.

 در قالی بافی نیز چیره دست بود. بانوان روستا را آموزش می داد. همسرش رنگرز ماهری بود، خودشان نیز قالی بافی آموزش می دادند.

 یادم می آید که در یک حیاط مشترک زندگی می کریم. یک طرف حیاط حاج آزاد غریبی و طرف دیگر حاج قلیچ خان غریبی ، انگار که یک خانواده بودیم. همدیگر را خیلی دوست داشتیم ، دوستی هایمان ساده و بی غل و غش بود. صداقت در دوستی مان بود. خاطرات فراوان و بسیار فراوان است. از ذکر همه آنها صرف نظر می کنیم و بیشتر به معرفی ایشان می پردازیم.

  ایشان در سال 1320 در روستای  الکـــــران و در خانواده ای  مذهبی  چشم به جهان گشود .  دوران کودکی و نوجوانی خود را در روستای الکـــران  سپری می کند . جوانی اش را  با حاج آزاد خان غریبی الکران پیوند می زند. سپس به روستای  زرگر نقل مکان می نمایند. و سال های طولانی در زرگر سکنی گزیدند . ایشان  حدودا در سال 1364 از روستای زرگر به شهر اردبیل نقل مکان کردند .   پس از مدتی به شهر پارس آباد  و پس از سال ها سکونت در پارس آباد دوباره به شهر اردبیل نقل مکان نمودند. وی سال ها زندگی در شهر اردبیل  شهر تهران را برای سکونت گزیدند. وی خدا را درک کرده بود ، انگار لمس می کرد.  گوش به فرمان آفریدگارش بود ، همه شب قبل از خواب  با خدای خود نجوا می کرد و چنین می گفت:

 یاتارام ساقما                              دولان نام سولوما     

 سقلام الله هما                           دیلیمده سبحانیمه

 سینمده قرآنیمه                         ملک لر شاهد اولسون

 دینیمه ایمانیمه                          حوری لر خبر آپارسین

 آخرت ترپاغیمه                           یاتارام انشا الله

 دورا رام انشا الله                        یاتیب دورا بیلمسم

 اشهدان لا اله الاالله                    و اشهد محمد رسول الله

 ......

 یاتدم ساقما                                دولانمادم سولما

 سقلدم الله هما .........

بیست و هشتم  تیر ماه 1392  و اوایل رمضان المبارک است خسته است. در بستر بیماری است. دیگر توانی در دست و پایش نیست  تا تکانی بخورد. چشم هایش از سو افتاده و لب هایش از حرکت مانده است؛ اما سکوت، اتاق بیمارستان را  بخوبی احساس می کند؛ سکوتی که هر از گاهی با همهمه ی برگ های جوان درختان حیاط که خود را به دست نسیم شبانگاهی سپرده اند، پر می شود و نسیم با هر وزشی ، عطر دل انگیز را به اتاقی که بانو شابیگم در آن است ، مهمان می کند و او را مژده می دهد که تولدی دیگر در راه است. آیا این نسیم نغمه ی دیگری از نفحات رحمانی است؟

تابش نوری آشنا را بر دلش احساس می کند. گرمای دلنشینی به پیکر بی جانش ، جان می بخشد. شاید سیمای نورانی پیامبر را پیش رویش می بیند. اشک شوق بر گونه اش جاری می شود. می گوید: (( یعنی تمام شد؟! بعد از سالها مشتاق رسیدن به او هستم؛ مشتاق رسیدن به خدا . یعنی روزگار آزمایش و امتحان تمام شد؟!))

آری ، تمام شد.

شابیگم تکانی به دست و پایش می دهد. نه ، ضعف و پیری در جانش مرده است. احساس سبکی می کند . شوق پرواز  دارد.

یعنی از بند جسم خاکی اش  رها شده است.

خود را رها می کند ؛ مثل قطره ای که به دریا رسیده است و دریا می شود.

تابوت بانو شابیگم بر دوش انبوهی از اقوام و خویشاوندان تشییع می شود. جسم خسته او می رود تا در بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شود. همه می مانند با خاطرات شیرین اش کجا می توان این همه خاطرات را ثبت کرد، نه ، قلم و کاغذی نیست که  روی آن حک کنیم. آنها را  روی  قلب مان حک کرده ایم. باد  و باران هم نمی تواند آن خاطرات را از بین ببرد.   

چقدر سخته بخوای نبودن کسی رو باور کنی که میتونست باشه اما تقدیر نذاشت

مادرم آخرین لحظه دیدار تو                                         آخرین لحظه عمر من بود

مادرم آخرین حرفهای تو                                              آخرین لالایه های من بود

مادرم آخرین اشک های تو                                          آخرین گریه های من بود

مادرم آخرین مهربانی تو                                             آخرین مهربانی دنیای من بود

مادر نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن

کودک که بودم وقتی زمین میخوردم مادرم مرا می بوسید

تمام دردهایم از یادم میرفت یک روز  من زمین خوردم

دردم نیامد اما به جایش تمام بوسه های مادرم به یادم آمد

به بهشت نمی روم  اگر  مادرم آنجا نباشد

لطفآ به  فاتحه ای تمامی مادران اسیر خاک را میهمان کنید     ( ممنون)

  • نویسندگان ــــــــ رحیم طالبــی ــــــــــ رضا غــریبـی
۰۷
تیر


معرفی حاج بیگلر دشتی

و سرانجام از میان چهره های محبوب روستا سراغ پدری موفق، مرد صنعتگر، مرد هنرمند،استاد معماری ساختمان آن زمان یعنی حاج بیگلر دشتی رفتم.

بیگلر 

عکس ها صحنه سازی شده است

 او در سال 1307  در روستای الکران دیده به جهان گشود. در روستای الکران وحتی روستاهای اطراف کمتر خانه ای یافت میشود که در آن آثاری از صنعت نجاری وهنر معماری او در آن خانه نباشد.حدوداً 60 سال پیش منزل دو طبقه پدر بزرگ اینجانب (رحیم طالبی) را در روستا ایشان با خشت وگل و بدون بکار بردن ذره ای سیمان و سایر مصالح پیشرفته بنا نموده اند که هنوز هم پا بر جاست. 

                    

                بیگلر 

قابل توجه مهندسین امروزی ( مهندس کریم طالبی ،مهندس وحید غریبی ،مهندس مصطفی منافی خلیفه لو ، خانم مهندس م ،موسوی پست کندی ، ونهایتاً قابل توجه آقا مرشـــد ! )  پدرم میگوید به هر قسمت از کار که ایراد میگرفتم، ایشان برای همه سوالهای من فقط یک جواب داشت ( سو آقدا دوزلر )  شاهدان  وهمسن و سالان دوران جوانی او میگویند فن نجاری ومعماری ساختمان نزد او موضوعی پیش پا افتاده بود ! او هنر مهمتر دیگری نیز دارد که نهفته در وجود اوست وآن صدای خوش اوست.

 

  

پدرم(حاج ابو طالب) که دوران جوانی اش را در کنار او سپری نموده است میگوید حاج بیگلر هنرمند و آواز خان خوبی نیز هست. ایشان میگویند هر وقت که عده ای را برای کار دسته جمعی دعوت میکردم ، دعوت شده ها که به آنها ایمجی میگفتند شرطشان این بود که حاجی بیگلر نیز دعوت شود، چون او با صدای خوش خود در حین انجام کار آواز نیز میخواند وهمه را شاد میکرد او اکنون در کنار فرزندان خود زندگی شیرین و آرامی را سپری میکند. 

حاج آقا بیگلر پنج فرزند پسر دارد که آنان نیز قله های علم و صنعت را  فتح نموده اند که اکنون از افتخارات روستای الکران میباشند.

پسر کو ندارد نشان از پدر         تو بیگانه خوانش  مخوانش پسر   

     

(درآینده فرزندان ایشان را نیز معرفی خواهم کرد) از حاج آقا بیگلر و فرزند گرامی ایشان ( آقای دکتر تقی دشتی ) که درخواست بنده را قبول نموده وخود وپدر ارجمندشان را جهت باز سازی صحنه های بیاد ماندنی قدیمی به زحمت انداختند تشکر میکنم.

درخاتمه ازجوانان فهیم وتحصیل کرده روستای الکران پوزش خواسته و انشا ا... در آینده به شرط حیات جهت بیان شایستگی ها و موفقیت هایتان سراغ تک تک شما خواهم آمد،احترام به پیش کسوت وبزرگتر در فرهنگ ایرانیان بخصوص ما روستائیان از اولویتهای ما به شمار میرود. 

  • نویسندگان ــــــــ رحیم طالبــی ــــــــــ رضا غــریبـی