از دو کوهه تا الکران
سلام
همشهریان محترم و کاربران گرامی
اینجانب همواره سعی نمود ام در کنار پرداختن به حل مشکلات ، از هر فرصتی و از هر عکسی استفاده نموده و حد اقل خنده را بر لبان شما بیاورم ، اما در مطلب قبلی و این مطلب پوزش من را بپذیرید ، روح مطلب اینچنین است ، بنابر این اگر شما هم مثل من آدم احساسی هستید بی خیال این مطلب شده و بر روی ادامه مطلب کلیک نکنید .
همشهریان محترم ، این روزها مصادف است با سی امین سالگرد یکی از فرزندان روستای الکران بنام شهید سعید طالبی، این شهید و خیلی از جوانان دهه 60 نامشان با نام پادگان دو کوهه عجین شده است ، یعنی پدر و مادر شهیدی نیست که نام پادگان دوکوهه را نشنیده باشد و یا به آنجا نرفته باشد
نفر وسط شهید سعید طالبی
جوانان دهه شصت ، آنان که عزت و شرف را برای ما به ارمغان آوردند
حقبر نیز چندین مرتبه به آنجا رفته ام ، پادگانی است در نزدیکی شهر اندیمشک ،از این پادگان مفسران جنگ با عنوان میعادگاه عشق نام می برند ، یکی از فرماندهان جنگ در کتاب خاطرات خود می نویسد ، دو شب قبل از یکی از عملیاتها برای سرکشی به رزمندگان عمل کننده به پادگان دو کوهه رفتیم ، از 100 اطاقیکه بازدید کردیم در 98 اطاق رزمندگان به خواندن زیارت عاشورا و راز و نیاز با خدای خود مشغول بودند . شهید سعید طالبی نیز در چهار سال و شش ماه حضور خود در جبهه مرتب به این پادگان رفت و آمد داشت تا جائیکه انجا را خانه دوم خود می دانست ، آخرین باری که او را دیدم جلوی درب همین پادگان بود ، مدتی بود از او بی خبر بودیم ، پدرم گفت بروم پیشش و من نیز رفتم ، یکروز مهمان او بودم ، موقع خداحافظی او مرا تا درب پادگان همراهی نمود .
از ساختمان چند طیقه ایکه در پشت سر ایشان قرار دارد تا همین جا که ایشان ایستاده قدم زنان باهم گفتگو می کردیم ، جنس صحبتهای او از جنس دیگری بود ، و من در دلم به این نتیجه رسیدم که دیگر او را نخواهم دید ، او از من خداحافظی نموده و رفت و من ایستاده بودم درست در همین جا که او ایستاده و با چشمان اشگ آلود به او نگاه می کردم ، یه حرفهایی که او زده بود فکر می کردم به دیگر رزمندگانیکه در حال ورود به پادگان بودند و چهره های نورانی داشتند، خیره شده بودم ، آنان در عالمی بودند و من در عالم دیگر ، آنان خود را برای رسیدن به معبود آماده می نمودند و من بی خبر از این معبود .
این جان عار یت که به حافظ سپرد دوست
روزی رسد که، رخش ببینم و تسلیم وی کنم
آنان رخ یار را دیده بودند و در حال تسلیم امانت بودند و من عاجز از درک این بصیرت .
ایکاش راهی را که آنان رفتند من نیز رفته بودم ، شاید سزای اعمال من و خیلی های دیگر این بود که بمانیم و چنین زمانهء نه چندان مطلوب را ببینیم و .... .
و اما همشهریان عریر ، آنچه که تا بحال گفتم مقدمه بود ، به دنبالهء مطلب گوش کنید .
تصویر زیر را همه شما بهتر از من می شناسید ، ایشان آخرین بازمانده از برادران غریبی هستند ، خداوند او را محفوظ دارد ، او همهء برادران خود را از دست داده است ، مرحومین حاج بیوک خان ، مشهدی بالاخان ، حاج قلیچ خان ، حاج آتا خان و حاج میرزا محمد غریبی، پنج برادری بودند که حاج آزاد خان را تنها گذاشته اند ، درست است که ایشان فرزندان و برادرزاده های شایسته ای دارند اما آیا اینها می تواند جای برادر را بگیرد ؟
حاج آزاد خان غریبی الکران ، متولد 1316
چند وقت پبش در مجلسی در کنار ایشان نشسته بودم ، از ایشان پرسیدم حاج عمی نچه مدت دور الکرانا گتمئیب سن ؟ ایشان مکثی نمودند و چون مکث ایشان کمی طولانی شد ، من فکر کردم ایشان الکران را دوست ندارد و من سؤالم بی جا بوده ! اما ایشان صحبت خود را اینگونه ادامه دادند ، سؤال خوبی پرسیدی رحیم آقا ، خیلی وقت بود به الکران نرفته بودم تا اینکه پیارسال رفتم و همین که بر بالای جلوگیر رسیدم ، احساس دیگری به من دست داد و نتوانستم داخل روستا بروم و از همانجا مسیر خود را کج نموده وبه سمت پائین ( سیرکه سیران ) راه افتادم ، کمی که از جاده فاصله گرفتم ، نشستم و به کوهها و دره ها و تپه ها و خود روستا نگاه می کردم و گریه می کردم ، بیش از دو ساعت در تنهایی خودم می گریستم !
همشهریان محترم ، حاج آقا آزاد خان به غیر از دوران نوجوانی ، همه عمر خود را در روستای زرگر سکونت داشته است ، چرا برای خالی کردن عقده های دل خود الکران را انتخاب نموده ؟ چــــــــــرا ؟
این کلیپ را با چه زحمتی برای آتش نشانان تهیه نموده بودم ، که در آخرین لحظه از قرار دادن آن در سایت منصرف شدم ، از فردای آن روز صدا وسیما مکررآ آن را برای آتش نشانان پخش کرد .
- ۹۵/۱۱/۲۴