مرحوم میرزا علی دشتی و . . .
سلام
جهت اطلاع : مطالب مفصلی به ادامه این مطلب اضافه گردید .
دیدن عکسهای قدیمی همیشه جذاب و خاطره انگیز است ، رسانه های خارجی برای جذب مخاطب ، یکی از برنامه های خود را به نمایش عکسهای قدیمی اختصاص می دهند .
ایستاده از راست : 1- مرحوم بالاخان غریبی 2- مرحوم میرزا علی دشتی 3- آقای پا پور باقرزاده 4- مرحوم آدیگوزل روحی 5- آقای خداشکر نوروزی
نشسته از راست : 1- آقای مروت باقرزاده ( این مرد دوست داشتنی ) 2- مرحوم احمد باقرزاده 3- آقای خدامعلی فروزان
عکس بالا نیز برای من جذاب و خاطره انگیز می باشد ، همه چهره های که در عکس هستند را بخوبی می شناسم به غیر از یکنفر ( نفر اول نشسته از راست ) از آقای پاپور باقرزاده ، این مرد خوش چهره و با خصوصیات اخلاقی لوطی منش تا مرحوم میرزا علی دشتی که مدت کوتاهی شاگرد ایشان بودم .
تا آنجا که من به یاد دارم در روستای الکران دو نفر مدرس قرآن بودند ، از آقایان مرحوم میرزا علی و از بانوان فاطمه خانم ( مادر فقید اینجانب ) .
در حالیکه مادر من خود مدرس قرآن بود ( یادم است آقای حاج صابر صولتی و آقای رسول پناهی و... از شاگردان ایشان بودند ) ، اما چرا مرا جهت آموزش فرآن به دست مرحوم میرزا علی سپرد ؟
چون من بازیگوش بودم و درسهای مادرم را جدی نمی گرفتم لذا روزی مادرم دست من و یکی از همشیره هایم را گرفت و رفتیم منزل مرحوم مبرزا علی ، مادرم خطاب به ایشان گفت " من هیچ نیازی به کمک این بچه ها ندارم ، این بچه ها نیز هیچ کاری غیر از آموزش قرآن ندارند " و او با این سخنان ، هم مرحوم میرزا علی را متوجه جدی بودن موضوع نمود و هم هر گونه سوء استفاده را از ما صلب نمود ، مرحوم میرزا علی در کارش آدم جدی و مصمی بود ، او شوخی با کسی نداشت ، نگاههای نافذ و تأثیر گذار او هر گونه بهانهء درس نخواندن را از آدم می گرفت ، باور بفرمائید من آتقدر که از ایشان حساب می بردم از پدر و مادر خود حساب نمی بردم .
نمائی از روستای مرزی الکران
این تصویر توسط آقای دانیال برزین ( نوه مرحوم محمد باقر ) که دوستانش او را دانی خطاب می کنند به دست ما رسیده .
متأسفانه بدلیل مهاجرت ما به تهران ، شاگرد مرحوم میرزا علی بودن یکماه بیشتر دوام نیاورد ، در مدت این یکماه از همسر فداکار مرحوم میرزا علی ( سونا خانم ) خیلی محبت دیدیم ، مرحومه سونا خانم علیرغم معلولیت جسمانی مادرزادی که داشتند، همیشه مرتب و منظم بودند ، مادرم احترام ویژه ه و صحبتهای روحیه بخش با ایشان داشتند ، نه تنها با ایشان بلکه معتقد بودند ما باید به آقابان میرزا علی و عمی لر ( کسیکه در نو جوانی در اثر یک بیماری ساده بینایی خود را صد در صد از دست داده بود ) احترام مضاعف داشته باشیم .
صحبتهای مادرم در گوشم مانده بود ، تا اینکه در سال 1364 تصمیم گرفتم به خدمت سربازی بروم ، دوست داشتم سربازی ام در جبهه های جنگ باشد ، لذا خود را به یکی از مراکز اعزام نیروی سپاه معرفی نمودم ، مراحل گزینش و پذیرش انجام ودر یگی از پادگانهای تهران اتوبوسها آماده و ما نیز آماده به سوی جبهه بودیم ، یکی از مسولین با نگاه کردن به چهره ها ، هشت نفر را جدا و از جمع حاضر به بیرون هدایت نمود که حقیر نیز یکی از آنان بودم . در آنجا با تک تک ما هشت نفر صحبت شد و به ما گفتند اگر بخاطر ثواب و اداء دین به جبهه می روید ، ما شما را به جائی می بریم که جبهه جنگ نیست ، ولی ثوابش کمتر از جبهه هم نیست !!
نمایی از ساختمان آسایشگاه جانبازان ثارالله
نفر اول از راست ، رحیم طالبی
پس از طی دوره آموزشی ( تزریقات ، پانسمان ، علایم حیاتی ، کمی هم دارو شناسی ) ما را جهت ادامه خدمت به آسایشگاه جانبازان قطع نخاعی ثار الله واقع در تهران خیابان مقدس اردبیلی تحویل دادند . ( این آسایشگاه مخصوص نگهداری جانبازان قطع نخاعی بوده و هیچ جانباز قطع عضوی در آنجا نگهداری نمی شود ) ، کار کردن در آنجا بسیار سخت است ، یعنی هم باید صبور باشی و هم روحیه خدمت به همنوع خود را داشته باشی ، در همان هفته اول تعدادی از آن هشت نفر فرار را بر قرار ترجیح دادند ، من نیز به یاد حرفهای مادرم جهت خدمت و احترام به همنوعان خود که به اهالی روستا داشتند که هنوز در گوشم مانده بود ، افتادم ، به یاد آموزه های دینی که از مرحوم میرزا علی در ذهنم مانده بود افتادم و با خود گفتم هرگز فرار نمیکنم .
جانباز عزیز آقای مهدی ترابیان ، بچه میدان خراسان تهران و نفر اول از سمت راست رحیم طالبی .
ایشان گردن و بازوهایش فقط حرکت دارند .
فردیکه روی ویلچر نشسته ، جانباز عزیز آقای سیدی بچه تهران می باشد
ایشان به غیر از پاهاش همه اعضاء بدنشان حرکت دارند .
جانباز عزیز آقای صفوی ، بچه اصفهان
ایشان فقط گردنشان حرکت دارند .
جانباز عزیز آقای بابادی ، بچه بندر انزلی
ایشان گردن و مختصری بازوهایشان حرکت دارند .
دو سال خدمت سربازی تمام و 4 ماه نیز با میل و اراده خودم در خدمت جانبازان قطع نخاعی این آسایشگاه بودم ، هشتاد درصد جانبازان این مرکز حقیر را می شناسند
1- از شهر اردبیل، جانباز غزیز قطع نخاع آقای مألوفی
2- از شهر مشگین شهر ، جانباز غزیز قطع نخاغ آقای پرغو ( ایشان از پرسنل سپاه مشگین بوده و به روستاهای الکران ، پست کندی ، لنگه بیز نیز رفته است )
3-از شهر کلیبر ، جانباز عزیز قطع نخاغ، آقای احمد پور
4- از شهر اصفهان، جانباز غزیز قطع نخاع، آقای سهراب نریمانی
5-از شهر آبادان ، جانباز عزیز قطع نخاع، آقای بهنام هاشم نیا
6-از شهر سمنان ، جانباز عزیز قطع نخاع، آقای عمادی
7-از شهر خرم آباد ، جانباز عزیز قطع نخاع، آقای ساکی
8- . . .
9- . . .
همشهریان و کار بران محترم ، ببخشید سر شما را درد آوردم ، این بود قصه سربازی و جبهه رفتن من ، این بود نتیجه آموزه های دینی مختصری که از بزرگان روستا ، از مرحوم میرزا علی دشتی ، از مادر فقیدم ، از پدر ارجمندم نصیبم شده است . اگر نبود یادی از بزرگان روستا ، اگر نبود یادی از آنانی که به گردن ما حق دارند ، اگر نبود معرفی افراد ناب و منحصر بفردیکه در این روستا زیسته اند به نسل جدید ، هرگز این سخنان را بر زبان نمی آوردم ، ( همینطور که ملاحظه فرمودید در ابتدا نیز نگفته بودم ، بعد با خودم فکر کرده و گفتم حقی را که مرحوم میرزا علی برگردن من دارد ، پس کی اداء کنم ؟ ) از شما دعوت میکنم هر وقت فرصت داشتید ، سری به این آسایشگاه بزنید و از انسانهای عزیز و شریفی که بخاطر من و شما بر روی تخت و یا ویلچر هستند عیادت بعمل آورید ،
جانباز عزیز روستای الکران ، آقای مختار شاهی ، ( فرزتد قبلعلی عمی و نعنا خالا)
جانباز عزیز روستای الکران آقای مختار شاهی را نیز فراموش نکنید . ضمناً با توجه به شرح سربازیم، اگر روزی نظامیان روستا ( جناب سروان را ، سر کار استوار وسر کار استوار را جناب سروان خطاب کردم ، از من نرنجید ، چون درجات نظامی را بلد نیستم ) .
جهت شادی روح امواتمان ، آنهایکه الفبای درست زندگی را به ما آموخته اند ، مادر فقید اینجانب، مرحوم میرزا علی دشتی و سونا خانم فاتحه ای بخوانیم .
ذالک الکناب لاریب فیه هدی للمتقین
آن کتاب عظیمی است که مایه هدایت پرهیزکاران است
قرآن کتاب هدایت است ، انسان با همین هدایت است که راه به جا یی می برد .
- ۹۵/۰۳/۲۷
برای شما و خاتواده ات آرزوی سلامتی دارم که یادی از رفتهگانمون میکنی ، الان از خیلی از جوونها اگر بپرسی مرحوم میرزا علی را اصلاً نمی شناسند ، کار خدا را می بینی ، خدا شما را وسیله قرار داده تا یادی از آنها که بچه هم نداشتند بکنی .