الکران (روستای مرزی علیکران)

____ پایگاه اطلاع رسانی روستای الکران _____ مدیران وب سایت : رحیم طالبی و رضا غریبی

الکران (روستای مرزی علیکران)

____ پایگاه اطلاع رسانی روستای الکران _____ مدیران وب سایت : رحیم طالبی و رضا غریبی

با سلام

این وب سایت با همکاری رضا غریبی الکران فرزند حاج قلیچ خان غریبی و
رحیم طالبی الکران فرزند حاج ابوطالب ایجاد شده است.
این پایگاه اطلاع رسانی جهت درج اطلاعات روستای الکران و معرفی شخصیت ها و اهالی روستا ایجاد شده است.
از بزرگواران تقاضا داریم جهت اداره بهتر این وب سایت ما را یاری فرمایند.


رحیم طالبی فرزند حاج ابوطالب باز نشسته
rahimtalebi44@yahoo.com




رضا غریبی فرزند حاج قلیچ خان غریبی
دارای مدرک تحصیلی فوق لیسانس
علم اطلاعات و دانش شناسی
نویسنده و شاعر
reza.gharibi272@gmail.com

آخرین نظرات
  • ۳۰ دی ۹۹، ۱۸:۲۰ - یاسر صدری
    عالی

مرحوم میرزا علی دشتی و . . .

پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۲۸ ب.ظ

 

سلام

  جهت اطلاع :  مطالب مفصلی به ادامه این مطلب اضافه گردید .

دیدن عکسهای قدیمی همیشه جذاب و خاطره انگیز است ، رسانه های خارجی برای جذب مخاطب ، یکی از برنامه های خود را به نمایش عکسهای قدیمی اختصاص می دهند .

  ایستاده از راست :  1- مرحوم بالاخان غریبی 2-  مرحوم میرزا علی دشتی 3-  آقای پا پور باقرزاده 4-  مرحوم آدیگوزل روحی 5-  آقای خداشکر نوروزی

نشسته از راست :  1-  آقای مروت باقرزاده ( این مرد دوست داشتنی )   2-  مرحوم احمد باقرزاده  3-  آقای خدامعلی فروزان

عکس بالا نیز برای من جذاب و خاطره انگیز می باشد ، همه چهره های که در عکس هستند را بخوبی می شناسم به غیر از یکنفر ( نفر اول نشسته از راست ) از آقای پاپور باقرزاده ، این مرد خوش چهره و با خصوصیات اخلاقی لوطی منش  تا مرحوم میرزا علی دشتی که مدت کوتاهی شاگرد ایشان بودم .

تا آنجا که من به یاد دارم  در روستای الکران دو نفر مدرس قرآن بودند  ، از آقایان مرحوم میرزا علی و از بانوان فاطمه خانم ( مادر فقید اینجانب ) .

در حالیکه مادر من خود مدرس قرآن بود ( یادم است   آقای حاج صابر صولتی و آقای رسول پناهی و... از شاگردان ایشان بودند ) ، اما چرا مرا جهت آموزش فرآن  به دست مرحوم میرزا علی سپرد ؟

چون من بازیگوش بودم و درسهای مادرم را جدی نمی گرفتم  لذا روزی مادرم دست من و یکی از همشیره هایم را گرفت و رفتیم منزل مرحوم مبرزا علی ، مادرم خطاب به ایشان گفت " من هیچ نیازی به کمک این بچه ها ندارم  ، این بچه ها نیز هیچ کاری غیر از آموزش قرآن ندارند " و او با این سخنان ، هم مرحوم میرزا علی را متوجه جدی بودن موضوع نمود و هم هر گونه سوء استفاده را از ما صلب نمود  ، مرحوم میرزا علی در کارش آدم جدی و مصمی بود ، او شوخی با کسی نداشت ، نگاههای نافذ و تأثیر گذار او هر گونه بهانهء درس نخواندن را از آدم می گرفت ، باور بفرمائید من آتقدر که از ایشان حساب می بردم از پدر و مادر خود حساب نمی بردم .

                                  نمائی از روستای مرزی الکران 

   این تصویر توسط آقای دانیال برزین ( نوه مرحوم محمد باقر ) که دوستانش او را دانی خطاب می کنند به دست ما رسیده .

متأسفانه بدلیل مهاجرت ما به تهران ، شاگرد مرحوم میرزا علی بودن یکماه بیشتر دوام نیاورد ، در مدت این یکماه از همسر فداکار مرحوم میرزا علی ( سونا خانم ) خیلی محبت دیدیم ، مرحومه سونا خانم علیرغم معلولیت جسمانی مادرزادی که داشتند، همیشه مرتب و منظم بودند ، مادرم احترام ویژه ه و صحبتهای روحیه بخش با ایشان داشتند ، نه تنها با ایشان بلکه معتقد بودند ما باید به آقابان میرزا علی و عمی لر ( کسیکه در نو جوانی در اثر یک بیماری ساده بینایی خود را صد در صد از دست داده بود ) احترام مضاعف داشته باشیم .

صحبتهای مادرم در گوشم مانده بود ، تا اینکه در سال 1364 تصمیم گرفتم به خدمت سربازی بروم ، دوست داشتم سربازی ام در جبهه های جنگ باشد ، لذا خود را به یکی از مراکز اعزام نیروی سپاه معرفی نمودم ، مراحل گزینش و پذیرش انجام ودر یگی از پادگانهای تهران اتوبوسها آماده و ما نیز آماده به سوی جبهه بودیم ، یکی از مسولین با نگاه کردن به چهره ها ، هشت نفر را جدا و از جمع حاضر به بیرون هدایت نمود  که حقیر نیز یکی از آنان بودم . در آنجا با تک تک ما هشت نفر صحبت شد و به ما گفتند اگر بخاطر ثواب و اداء دین به جبهه  می روید ، ما شما را به جائی می بریم که جبهه جنگ نیست ، ولی ثوابش کمتر از جبهه هم نیست  !!

                                  نمایی از ساختمان آسایشگاه جانبازان ثارالله

نفر اول از راست ، رحیم طالبی

پس از طی دوره آموزشی ( تزریقات ، پانسمان ، علایم حیاتی ، کمی هم دارو شناسی ) ما را جهت ادامه خدمت به آسایشگاه جانبازان قطع نخاعی ثار الله واقع در تهران خیابان مقدس اردبیلی تحویل دادند  . ( این آسایشگاه مخصوص نگهداری جانبازان قطع نخاعی بوده و هیچ جانباز قطع عضوی در آنجا نگهداری نمی شود ) ، کار کردن در آنجا بسیار سخت است ، یعنی هم باید صبور باشی و هم روحیه خدمت به همنوع خود را داشته باشی ، در همان هفته اول تعدادی از آن هشت نفر فرار را بر قرار ترجیح دادند ، من نیز به یاد حرفهای مادرم جهت خدمت و احترام به همنوعان خود که به اهالی روستا داشتند که هنوز در گوشم مانده بود ، افتادم  ،  به یاد آموزه های دینی که از مرحوم میرزا علی در ذهنم مانده بود افتادم  و با خود گفتم هرگز فرار نمیکنم .

 

     جانباز عزیز آقای مهدی ترابیان ، بچه میدان خراسان تهران و نفر اول از سمت راست رحیم طالبی .

 ایشان گردن و بازوهایش فقط حرکت دارند .

 

           فردیکه روی ویلچر نشسته ، جانباز عزیز آقای سیدی بچه تهران می باشد

ایشان به غیر از پاهاش همه اعضاء بدنشان حرکت دارند .

 

                                    جانباز عزیز آقای صفوی ، بچه اصفهان

ایشان فقط گردنشان حرکت دارند .

 

                                جانباز عزیز آقای بابادی ، بچه بندر انزلی

ایشان گردن و مختصری بازوهایشان حرکت دارند .

 

دو سال خدمت سربازی تمام و 4 ماه نیز با میل و اراده خودم در خدمت جانبازان قطع نخاعی این آسایشگاه بودم ، هشتاد درصد جانبازان این مرکز حقیر را می شناسند

1- از شهر اردبیل، جانباز غزیز قطع نخاع آقای مألوفی

2- از شهر مشگین شهر ، جانباز غزیز قطع نخاغ آقای پرغو ( ایشان از پرسنل سپاه مشگین بوده و به روستاهای الکران ، پست کندی ، لنگه بیز نیز رفته است )

3-از شهر کلیبر ، جانباز عزیز قطع نخاغ، آقای احمد پور

4- از شهر اصفهان، جانباز غزیز قطع نخاع، آقای سهراب نریمانی

5-از شهر آبادان ، جانباز عزیز قطع نخاع، آقای بهنام هاشم نیا

6-از شهر سمنان ، جانباز عزیز قطع نخاع، آقای عمادی

7-از شهر خرم آباد ، جانباز عزیز قطع نخاع، آقای ساکی

8- . . .

9- . . .

همشهریان و کار بران محترم ، ببخشید سر شما را درد آوردم ، این بود قصه سربازی و جبهه رفتن من ، این بود نتیجه آموزه های دینی مختصری که از بزرگان روستا ، از مرحوم میرزا علی دشتی ، از مادر فقیدم ، از پدر ارجمندم  نصیبم شده است . اگر نبود یادی از بزرگان روستا ، اگر نبود یادی از آنانی که به گردن ما حق دارند ، اگر نبود معرفی افراد ناب و منحصر بفردیکه در این روستا زیسته اند  به نسل جدید ، هرگز این سخنان را بر زبان نمی آوردم ، ( همینطور که ملاحظه فرمودید در ابتدا نیز نگفته بودم ، بعد با خودم فکر کرده و گفتم حقی را که مرحوم میرزا علی برگردن من دارد ، پس کی اداء کنم ؟ )  از شما دعوت میکنم هر وقت فرصت داشتید ، سری به این آسایشگاه بزنید و از انسانهای عزیز و شریفی که بخاطر من و شما بر روی تخت و یا ویلچر هستند عیادت بعمل آورید ،

           جانباز عزیز روستای الکران ، آقای مختار شاهی ،      ( فرزتد قبلعلی عمی و نعنا خالا)

جانباز عزیز روستای الکران آقای مختار شاهی را نیز فراموش نکنید . ضمناً با توجه به شرح سربازیم، اگر روزی نظامیان روستا ( جناب سروان را ، سر کار استوار وسر کار استوار را جناب سروان خطاب کردم ،  از من نرنجید ، چون درجات نظامی را بلد نیستم ) .

جهت شادی روح امواتمان ، آنهایکه الفبای درست زندگی را به ما آموخته اند ، مادر فقید اینجانب،  مرحوم میرزا علی دشتی و سونا خانم  فاتحه ای بخوانیم .

ذالک الکناب لاریب فیه هدی للمتقین

آن کتاب عظیمی است که مایه هدایت پرهیزکاران است

قرآن کتاب هدایت است ، انسان با همین هدایت است که راه به جا یی می برد .

   

 

  • ۹۵/۰۳/۲۷
  • نویسندگان ــــــــ رحیم طالبــی ــــــــــ رضا غــریبـی

نظرات  (۱۱)

سلام آقای طالبی
برای شما و خاتواده ات آرزوی سلامتی دارم که یادی از رفتهگانمون میکنی ، الان از خیلی از جوونها اگر بپرسی مرحوم میرزا علی را اصلاً نمی شناسند ، کار خدا را می بینی ، خدا شما را وسیله قرار داده تا یادی از آنها که بچه هم نداشتند بکنی .
پاسخ:
سلام
آقای قاسمی عزیز ، خیلی از ما نیز جوانها را نمی شناسیم ، این صفحه مخصوص این است که قدیمی ها جدیدها را ، جدیدها قدیمی ها را بشناسند ،
                                     تشکر از شما
  • بانوی الکرانی
  • با لطف بیکران و مدد یزدان پاک و با هدف گسترش محبت و عشق الهی میان ذرات همه هستی و با تکیه به هدف کلی دانایی، نیکویی و زیبایی که زاینده شادی حقیقی است این کلبه مجازی را بنا نموده اید تا دیداری تازه کنیم از گذشته تا به حال، از رفتگان تا نو رسیده ها... وچه بسیار زیباست این حرکت و این تصویر و این چنین تصویرها....   سپاس

    یاد و نامشان گرامی باد... بنده هم متاسفانه مرحوم عمو میرزا علی روندیدم ولی بسیاااار از علم و ادب و معرفت ایشان از پدر و پدربزرگم که دیوان کاملی هست برای خودش شنیده ام ولی خوشبختانه مرحومه سونا رو بسیار دیدم و هم صحبت شدم باهاشون چون اون موقع ها زیاد میومدن خونه ما... یادش بخیر
    خداوند همه ی رفتگان  را بیامرزد
  • شاهی الکران جعفر
  • جناب اقای طالبی برای حفظ وطن چه گلها که پر پر نشدند یا هنوز هم منتظرواستوار در میان ما هستند وما  انقدر الوده دنیا شدیم که حتی سالی یه بار برای دیدن این عزیزان وقت نمی زاریم . خدا حفظتان کند که یاد اوری کردید .
    سپاس از متن خوبتون...
    عموی منم جانباز هستن،فوق العاده دوسشون دارم خیلی زیاد اینقد ک ایشون زحمت کش هستن وهیچ وقت ن ادعاشون شده و ن توقعی از کسی یا کسانی داشتن.
    من توفیق اینم داشتم ک چندین بار اسایشگاه جانبازان ایثار اردبیل رفتم
    خیلی دوس داشتنی هستن ولی ادم از دیدن سختیایی ک کشیدن و دارن میکشن فوق العاده ناراحت میشه... :-((
    خدا توفیق بده جبران کنیم
    ان شاالله..
    پاسخ:
    سلام غریبه جان
    اینقدر که به سایت روستای الکران سر زدی ، فرقی نمیکند  انگار به روستای الکران تشریف آوردی ، کم کم داریم فامیل میشیم .
    از قول من به عموی عزیزتون سلام برسانید ، دست ایشان را بعنوان کسیکه من وشما مدیون ایشون هستیم ، ببو سید .
     افرادیکه نیت پاک و خدایی دارند، از هیچ شخص یا گروهی توقع ندارند .
    ضمناً اگر وقت داشتید آقای مألوفی جانباز را نیز پیدا کنید ، ایشان نیز یکی از جوانان دوست داشتنی شهر اردبیل هستند ،
    بزرگوارید شما استاد..
    فامیل چ عرض کنم ولی ی ریشم میرسه ارشق ی ریشمم دور نیس نزدیکه
    :-))
    درکل مهمون ناخونده سایتتونم..
    پاسخ:
    چه  خانده باشی چه ناخانده باشی ، سایت متعلق به شما هاست ، با اظهار نظر های شماهاست که سایت معنا پیدا میکند .
     در کل فامیل شدیم رفت پی کارش ...
  • بانوی الکرانی
  • چندیست جان به حجم تنت جا نمی شود
    هِی سرفه می کنی نفست وا نمی شود
    بر گُر گرفتن تـو نسیمی بر آتش است
    اکسیژنی که در نفست جا نمی شود
    گرگی گرسنه در ریه ات زوزه می کشد
    تعبیــر خواب گرگ بـــه رویـــا نمی شود
    دکتر که عکس های تو را دیده بود گفت :
    این زخم کهنه است ؛  مداوا نمی شود
    در شهر مدتیست که در پیش پای تو
    دیگــر بــه احترام کسی پا نمی شود
    این پرده های کرکره چـون پلک پنجره
    چندیست سمت آمدنت وا نمی شود
    طعنه زده به دختر تو همکلاسی اش :
    این سرفه ها برای تـــو بابا نمی شود
    پاسخ:
    همشهریان محترم
    تعبیرات جالبی در این اشعار نهفته ، من هرچه مبخواهم کمتر در این باره صحبت کنم، ولی نمیشود ، سر صحبت باز شده  گفتنی ها را باید گفت
    در ارتباط با  مصرع 7 و 8 این اشعار
    روزی جانبازی را آوردند آنجا که علاوه بر قطعی نخاع ، در اثر زخمهای عمیق عفونت گرفته،  در حال شهید شدن بود ، در پشت او حفره های زخمی بودند به اندازه مشت ، همه از او قطع امید کرده بودند ، دکتری که او را معاینه کرد با عصبانیت گفت این را برای چه فرستادند اینجا ! ولی با لطف خدا و کمک بچه های پرستار ، او خوب شد ، روز های اول از شدت بوی عفونت ضخمها ، بچه ها بجای ماسک دهان ، از دستمالهای ضخیم استفاده می کردند ، روزهای اول هر بار که می خواستیم ضخمهای او را شستشو دهیم ، می گفت ، من که رفتنی هستم برای چه اینقدر خودتان را بخاطر من  عذاب میدهید . او نامش ساکی است ، عباس ساکی ، الان شده حاج عباس ، بچه خرم آباد است ، در آسایشگاه هئیتی راه انداخته ، برو بیایی دارد و ..
    ..
  • سارا قاسمی
  • با سلام 
    عکس بالا که مربوط به روستای علیکران هست 
    از پایین نفر دوم مرحموم  احمد باقرزاده فرزند مرحوم حیدرعلی و مرحومه منصوره دشتی 
    و از بالا نفر سوم پاپور باقرزاده فرزند مرحوم حیدرعلی و مرحومه اطلس کیانی می باشد 
    در توضیحات بالا نامگذاری ها اشتباه بوده است
    پاسخ:
    علیکم السلام  سر کار خانم قاسمی
    از تذکر شما ممنو نیم
    علت اشتباه ما ، شباهت خبلی زیادی که مرحوم احمد به حاج محمود داشتند ، بود ، حقیر محبتهایی که برادران باقرزاده  مخصوصاً آقای پاپور باقرزاده نسبت به ما داشتند را فراموش نخواهم کرد .
    سلام 

    خداوند همیشه نگهداراین عزیزان باشد ...
    پاسخ:
    علیکم السلام

    روزی  آنها از آب و خاک این وطن دفاع نمودند و امروز شما ،
                                                          
                                                                                  خداوند همیشه نگهدار شما باشد

  • حسام معلم
  • جالب بود.استفاده کردیم
    باسلام مجددخدمت استاد عزیزاقای طالبی 

    عرض کنم خدمتتون درجه زیاد مهم نیس شما هرچی بگید قبوله مهم درجه معنویه وگرنه این ارم وعلایم فقط برا ایجاد صمیمیت واحترام بیشتر تعریف شده  وهمه این عزیزان توزندگی فقط یه هدف دارن اونم خدمت به مردم این اب وخاک که همون طورم که میبینید هرمناسبتی که پیش میاد چه جشن وچه اعیاد مذهبی همیشه اولویت اولشون تامین امنیت  مردمه وبیشتر لحظات شیرین زندگیشون پیش خانوادشون نیسن خدااجرشون بده....درمورد اون جانباز عزیزم که تو ایثار استان اردبیله یه اقای معرفی میکنم که اونجا کارمند همون اسایشگاه جانبازان ایثاره اقای مهدی شاهی پسرخدابیامرز حسین عمو خاسین بیشتر درموردشون اطالاعات بدست بیارین به اقامهدی سربزنید.
    پاسخ:
    سلام
    بله من هم میدونم این آرم و درجه و علایم فقط بهانه هستند ، مهم همان درجه است که متاً سفانه من هم همان مهم را نمیدانم !!  ولی این را میدانم امنیت دیروز ما در گرو فداکاری همین عزیزانی بود که در روی تخت خوابیده اند  و امنیت امروز ما در گرو عزیزانی هست که خوشبختانه حد اقل دو نفر از آن عزیزان از همین روستای الکران هستند .

  • محمدرضا طلوعی
  • سلام.خیلی ممنون از شما که روستای الکران رو به همه میشناسانید.ایستاده از راست (بالاخان غریبی) پدربزرگ من است.

    پاسخ:
    علیکم السلام جناب طلوعی
    تشکر از اظهار نظرتون ، ممنون میشم خودتون را بیشتر معرفی کنید ، خدا رحمت کند نرگس خانم و بالاخان عمی را .

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی