شعری از حسین غریبی
این پست اختصاص دارد به حسین غریبی
فرزند حجت الاسلام والمسلمین حاج میرزا محمد غریبی
تمامی مطالب ، اشعار و تصاویر ایشان در این پست گذاشته می شود. (ادامه مطلب)
********************************************
شعر زیراز سروده های پسر عموی عزیزمان جناب آقای حسین غریبی فرزند حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا میرزا محمد غریبی
گوش کن
نکته آغاز همین جاست عزیز
فرصتی گر یابی
به افق خیره بمان
پلک مزن
خلوتی می بینی
به چمنزار وجود
که در آن باد ، غزل می خواند
سایه ساری به تمنای تو من ساخته ام
منتظر، تا تو بیایی
و من از همهمه دغدغه ها
شاید آندم ، با تو
نفسی آسودم.
**************************************
)عشق را زمزمه کن(
هردم از غصه ایام دلت لبریز است
عشق را زمزمه کن
وکنار تک درخت
سایه سار قلبت
که به من جا دادی
اندکی خیره بمان
وببین من آنجا
آنچنان آسوده
به درخت دل تو تکیه زدم
کز دوعالم خبری نیست مرا
این همان خلوت رویای من است
قلب تو جای من است
سالها بود که من
با تمنا و شکیب
در پی این مامن
گاه دوان گاه خزان
فرصتی می گشتم
وفقط یک خواهش
عشق را زمزمه کن
که من آسوده بخوابم آنجا
ارسالی و سروده ی حسین غریبی
******************************************************
حسنا غریبی فرزند حسین غریبی و نوه گرامی حجت الاسلام والمسلمین میرزا محمد غریبی
**************************************************************
(الکران)
روزگاریست غریب
و من افتاده ام ازخانه و کاشانه به دور
گشته ام بس که در این وادی کور
سرد و بی روح وملول
شده ام مات و کبود
هی نگو حوصله کن باش صبور
قوت قلب من از من دور است
یا من افتاده ام از ایل به دور
ناله ها دارم ازاین تنهایی
گوییا اینکه فریبنده سرابی است جهان
وفقط میدانم
چشمه ساریست بهشتی به سرایی سرسبز
وتباریست درخشان چون در
مردمانش همه از جنس وفا
مردمانش همه از مهرو صفا
زندگی دردل کوه و سنگش
چه صفا یی دارد
صد می ارزد به تجمل به غرور
نام آن نام من است
الکران مال من است
وقتی آنجا هستم
گوییا سر مستم
زندگی مال من است
الکران نام علی (ع)
الکران یاد علی (ع)
الکران دارد به نامش چون علی (ع)
الکران روشنی قبله عشق من و توست
الکران منبع تسکین وجود من و توست
الکران آنجایی است
که بزادم مادر
من به قربان وطن
من فدای مادر
تقدیم به کلیه الکرانی تبارها ،
سلامتی و موفقیت الکرانی تبارهای کلیه نقاط ایران و جهان را آرزومندم (با تقدیم احترام حسین غریبی)
جهت مطالعه اشعار این شاعر روی ادامه مطلب کلیک کنید.
(من کجا آنجا کجا)
من برای دیدن اقوام خویش
همسفر با خویشتن
راهی شهر شلوغ بی تفاوت ها شدم
شب رسیدم شهر دود
وقت خواب من رسید
میزبان
بستر مهمان خود را گستراند
خفتم از بس خسته بودم
صبح زود خوابم پرید
پشت قاب پنجره
پرده ها با طلوع زندگی روشن شدند
از میان بستر خواب شبانه پا شدم
من چنین انگاشتم
پشت قاب پنجره
هست چندین منظره
بی درنگ اما کمی آرام تر
رفتم کنار پنجره
ابتدا بی حوصله
با کمی صبر و تفکر
قدری اما بهت و حیرت
این چنین دیدم که در هر سمت و سوی
خانه های بس بلندی ساختند
آسمان جشن نور و هلهله بر پا نمود
موج مردم در خروش
تا برای کسب و کار
با همان چیزی که تقدیر است نام
می نهند اندر خیابان های شهر گام
گاه تعجیل ، گاه رام
من ولی در حیرتم
سوی دیگر سمت پایین را ببین!
خانه ای با قدمت چندین دهه
در حیاط اش از طبیعت منظره
حوز کوچک در میان آن حیاط
موج می زد نرم نرمک ، با احتیاط
در کنارش ایستاده بی صدا
تک درختی بی نشاط
دور و اطراف حریم خانه را
برج هایی بس بلندی ساختند
من چنین انگاشتم
خانه ی ویلایی سر سبز را
قعر چاه انداختند
آه افسوس ای زمان !
گوییا مرغان عاشق را کنون
در قفس هایی ز جنس آهن و سیمان و سنگ
روی هم انباشتند
با کمی امکان تسهیل حیات
زندگی را در قفس انداختند
آسمان دور سرم چرخید و جشمم تیره شد
قلبم از این برج هایی دلنشین و دلخراش
سخت سینه ام را می فشرد
در میان برج های بس دراز
روزنی پیدا نبود
تا از آن روزن ببینم جنس خود
جای من آنجا نبود
اشتباهی شد سفر کردم به قلب شهر دود
شهر مرده ، شهر جود
لطف و احساس مرا از من زدود
بی تأمل بی درنگ
با تأسف راهی شهر و دیار خود شدم
من کنار آفتاب
من میان دشت های پر ز گل
چشمه ساران بهشتی در میان سنگ های آذرین
کلبه ای دارم ز جنس کاه گل
سبزی روی زمین مال من است
صبحدم آن شبنم آویخته
برگ برگ شاخه ها
دُر و الماس من است
گندمش جنس طلا دارد طلا
نان ساجش بوی فردوس برین را می دهد
نغمه های بلبلان از صبح تا تنگ غروب
عشق را در مأمن هستی تداعی می کند
من کجا آنجا کجا
مردمانش عشق را فهمیده اند
کینه از دل رانده اند
عشق را با تیشه معنی کرده اند
مهربانی را تمنا کرده اند
دوستی را به خسی نفروختند
ناکسی را بر کسی نفروختند
جملگی فرمانبر امر خدا
بی غل و غش ، ساده دل بی ادعا
من کجا آنجا کجا.
شعر از حسین غریبی
**********************************************************************
(گهی آرام و گهی تند)
شب تاریک پاییز است و من تنها
میان کوچه ها
بسی خاموش و سرگردان
به روی برگهای ریخته در سنگفرش کوچه ها
که با آهنگ سرد باد پاییزی
گهی آرام و گهی تند
می رقصند
به دنبال یکی احساس نامبهم
کمی هم ناشناس
و درکش سخت
که فرجامش برای من معما ییست
گهی آرام و گهی تند
روان بودم
شب تاریک اندر خلوتی معصوم
ومن در اضطراب
دلم درسینه تنگم
چونان اسبی است نا آرام
که بی مرکب
درون یک حسار تنگ می تازد
نمیدانم چه حسی در درونم می کند غوغا
دلم با من مدارایی ندارد همچنان اما ...
تامل می کنم باخود
چه حسی در وجودم هست
که من اینگونه بیتابم
تحمل می کنم شلاق دل را بر تن و اندام
گهی آرام و گهی تند
به سختی میزند بر پیکر جانم
و میخواهد از این محبس
برای لحظه ای هرچند اندک
فراتر گام بگذارد
زبانش قاصر از گفتن
چنین شاید کند ابراز درد خود به چشمانم
ومن درکش کنم شاید
ولی افسوس من باز نمیدانم
می اندیشم به آن لحظه
که در دیدار اول من
تو را در خانه ات دیدم
من آن مهمان نا خوانده شدم
و دل از من ربودی تو
گهی آرام و گهی تند
به جایش چه به من دادی
میدانی ؟
همان حسی که من دارم
به تنگ آمد وجودم تا که پرسیدم
چه می خواهی تو ای احساس شور انگیز ازجانم
بگفتا صبر کن جانا
من آن حسم که در قلب تو مهمانم
همان مهمان ناخوانده
نشانی از خدا هستم
برایت از حلاوت تهفه آوردم
چرا اینگونه بیتابی؟
طریق میهمان داری نمی دانی؟
شدم افروخته لیکن خجالت می کشیدم من
بروی خود نیاوردم
برای خود معماییست این احساس
چه حال بس گوارایی است این احساس
من اما همچنان
گهی ارام وگهی تند
به مضراب دل خود گوش میکردم
دل من میزبان عشق زیبایی است.
و تن در اضطرابی سخت
25/09/1373
***************************************************************************
نصایح تلخ
شاید آن روزی که من در زندگی افروختم
تنم لرزید ودل در اضطرابی سخت رفت
کام من از هر حلاوت تلخ شد.
از شرارروزگار
دوستان صادق و یکرنگ هم
با کمی ناز و عتاب
باتمام سرخ رویی درجمال
خویش را بفروختند
زیستن در این زمانه سخت شد
خشتهای خام تزویر و دروغ
در میان کوره ها آجر شدند
آنقدر مکر و ریا رونق گرفت
تا خدا از روزی مردم بکاست
آخر ای یار ای رفیق
از برای دوستان دشمن شدن
سخت نیست
اندکی پرده دری
باچاشنی نارو زدن
برضمیرخود بمال
وانگهی
باکمی تزویر ونیرنگ و ریا
چند بندی هم دروغ
تور صیادی خودرا پهن کن
قدری هم چون بگذرد
صید در دامت تقلی میکند
وتو خرسندی از این
دوستان را پله کردی
زندگی را سیم و زر کردی و خود را ساختی
دائما بر خویشتن پرداختی
رفته ای در آسمان تا اوج اوج
دیدگاهت اینچین است بر زمین
نکته ها بس مبهمند
مردمان هم ریزریز
همچنان تو اوج میگیری ولی
من نمی گویم نرو
آنچنان پرواز کن
تا اگر بالت شکست
یک نفر باشد بگوید
آه میدانی چه شد
اندرون سینه ام قلبم شکست
تو چرا بالت شکست؟
اندیشه کن
تا کجا خواهد چنین شد بازگرد
چهره خود را ببین در آینه
چشم بصیرت بازکن
توچه می بینی در آن ؟
من تصور میکنم
دیدن تصویر بد
در دل آیینه ها هم سخت نیست
تا به کی اینگونه دراین اجتماع
مینهی گام و نمی خوانی درست
در میان بازی این روزگار
تاتوانی صبر کن
لحظه ای اندیشه کن
دور کن خودرا زافکار پلید
مردمان ناپسند
زندگانی نکته ها دارد عجیب
چرخ گردون لحظه ای کوتاه هم
سرعتش را کم نخواهد کرد هیچ
روزگاری می شود
تقدیر صیدت میکند
یا که می افتی درون سرد مردابی عمیق
یاوری هم نیست نیست
مکر شیطان بین چه غوغا میکند
دست تو از بند حق وا میکند
راستی اینها به من مربوط نیست
روزی هرکس فقط در دست اوست
من برای خود تامل می کنم
فاش می گویم صداقت بهتر است
وخدا
راه روزی را مقدر کرده است
ما فقط در این میان
باید طریق خویش را پیدا کنیم
با کمی صدق و صفا
این همه آسودگی را باد نسپرده به ما
نسل اندر نسل ما
با صداقت زیستند
با تو هستم ای رفیق نا شفیق
راستی را پیشه کن
هر کجا و هرزمان
از برای دوستی اندیشه کن
دور شودر هر عمل از شر شیطان رجیم
و توکل کن به نام رب رحمان و رحیم
1393-04-06
*************************
اشاسین آذری ، یاشاسین تورک
تورک ایستکلی دیلین دنیادا چوخ شوکتی وار
معتبر دیللر ایچینده آدی وار عزتی وار
واردور هر نقطه دنیاده اونون خواهانی
چونکی چوخ عاطفه لی عشقلی بیر امتی وار
تورکی قیرتلی جماعت تانینیب دنیاده
چپ باخیلماز اونا تا امتینین وحدتی وار
عرصه علم و هنر ، یا ادبیات یا طب
جنگ سردارلاری هم ستار و باقر خانی وار
شهریار دور ادبیات و سخن استادی
ورزشی میدانینین دایی و معروف لاری وار
آز دویور حسن کمالاتی اونون وصف ایلیم
بو جماعت ده جمال همده کمال سیره سی وار
دوستی چوخدور اتوروب سایسون اگر ،قورتارماز
گرچه چاقال تک اونون هر درده دشمنی وار
افتخار ایلیورم تورک آتاما تورک آناما
یاشاسین آذری امت کی بیوک رهبری وار
اسقامتلی جماعتدی بو، اغیار بیلیر
جهانون ملتینین تورکه ارادت لری وار
اردبیل آذریسی ارشه محالیم دی منیم
ارشه نین تورک محالینده عجب صحبتی وار
گجه کوندوز بو دعامدور منیم ای آذریلر
یاشاسین تورک و هرکس کی اونا نسبتی وار
حسین غریبی ---19/08/1394
****************
( بوم نقاشی سوم )
باد سرد از ره رسید
ابر ها ی تیره از دور آمدند
دست اندر دست هم
بوم نقاشی سوم را برای نقش رنگ
گسترانیدند برروی زمین
تا که نقاشی کنند
زندگی را بی تامل بیدرنگ
باد سرد با ادعا فریاد کرد
ابرهای تیره را با خود چنین دمساز کرد
هردو اندر اتفاق
از برای خلق این نقاش خوب
روی بوم سبز را
رنگ زرد بیتفاوت ریختند
زندگی
زیر پای بچه های مدرسه
خش خش کنان
خرد شد
بس چه دلها اندر این زردی با سردی فسرد
این همه تصویر بی روح خزان
تا کجا؟
تحمل من ندارم ای خدا
بار الهی سرزمین عشق را
اینچنین با دست باد
زرد و پوسیده مکن
سبزی عشق خدایی را چنین
در قلوب عاشقان بیقرار
زرد نقاشی مکن
مردمان سرزمین دوردست همتبار
جملگی دلداده اند.
عاشقانت ایخدا
سبزی عشق از تو می خواهند و بس
توکرامت داری افزون
هیچکس مثل تو نیست
عاشقانت را کرم بسیار فرما ایخدا
عشقشان را سبز سبز
روحشان را منجلی
آسمان زندگیشان صافتر
مشکلات راهشان هموارتر
از تو می خواهم خدا
من به لطفی که به آنان میکنی
دلخوشم ،
وقتی آنان راحتند
من در آرامش پی خود میروم
از برای خود ولی
چیزی نمی خواهم خدا
شکر می گویم تورا
گاهی تبسم میکنم.
پاییز سال 1390
****************************
اکرام ایتام
مردم خوب خدا
شیعیان علوی
پس کجایید شما
غافل از جمله کسانید و به خود مشغولید؟
چشم دل باز کنید
روز اکرام یتیمان خدا
نه فقط امروز است
همه روز و همه شب
وقت اکرام یتیمان خداست
ودر لطف الهی
همه وقت
بی تامل باز است
همتی ای همه مردان خدا
تا یتیمی دیگر
غم و اندوه وملالت نکشد
وعلی را دریاب
ناشناسی که به ایتام عرب
نیمه شب سر میزد
همتی کن بشتاب
که علی منتظر است
لیک فردا دیر است
شاید این سایه سرد
روزگاری به سر طفل تو هم خیمه زند.
شیعه ی منتظر خالص و ناب علوی
همتی کن امروز
که خدا منتظر است
مرگ را هم دریاب
که همانا این مرگ
از رگ گردن تو
به تو نزدیکتر است
توشه ای برپاکن
که سفر نزدیک است
ویتیمی ، به کنارگذر آخرت است
و چهارده معصوم
به میانجیگری عشق به صف ایستاده
تا تو در این سفر سخت و حزین
راه را گم نکنی و به ملامت نروی.
24/12/1392
- ۹۴/۰۶/۱۱