چر شنبه بایرامی
صبح چهارشنبه سوری بانوان روستا گردهم می آمدندبه چشمه روستا می رفتندوهمراه خودجاروکهنه و پیاز می بردند.
منظور از بردن جارو این بود که مشکلات ، بلایا درد و رنج سال گذشته راجاروکرده وبه چشمه روستا ریخته تاآب جاری آن راببرد
پیازها را جویده وآن را داخل چشمه انداخته تا تلخی روزهای گذشته داخل آب چشمه ریخته شودتاآب ببرد و روزهای خوب وشیرین پیش روداشته باشند بعد از روی چشمه به این طرف وآن طرف می پریدندوشعری می خواندند.
آقیریقیم ، بوقوریقیم ، باش آقریم ، دیش آقریم توکیل قال سودا.
درشب آخرین چهارشنبه سال مردم روستا به ویژه نوجوانان وجوانان با پوشال وهیزم درجلوی منازل خودشان آتش روشن می کردند و ازروی آن می پریدندوبا هلهله وشادی ازنوروزاستقبال می کردند
طبق این سنت دیرینه پسران جوان دراین شب کمربندهای پارچه ای یا دستمال خودراازروشنایی بام ها (باجا) ویاپنجره همسایه ویا اقوام خود آویزان کرده وصاحب خانه بدون آنکه درصدد شناسایی آنها باشد هدایایی به پارچه می بستند ،این آیین بیشترتوسط جوانانی انجام می شدکه به دختری علاقمند بوده وبه آرزوی وصلت با او برای قورشاق آتماق یعنی دستمال انداختن به خانه دختر رفته وبه این نیت درباره آنچه که به دستمال یا کمربند آنها بسته می شد تعبیراتی می کردند.
این آقایان ، به جز بعضی از آنها، همان هایی هستند که از طریق گورشاق آتماق ازدواج نموده اند ،
آخرین چهارشنبه سوری که در روستا بودم به سال 1347 بر می گردد ، این چهارشنبه سوری را هرگز فراموش نمی کنم ، صبح زود بود ، بچه ها ، نوجوانان ، جوانان برای پریدن از روی آب به سوی چشمه در حرکت بودند ، علاوه بر آب چشمه ، از دره کنار چشمه نیز آب فراوانی در جریان بود بطوریکه بچه ها نمی توانستند براحتی از روی آب بپرند .
رودخانه ایکه اهالی جهت اجرای مراسم چهارشنبه سوری اینجا حضور پیدا می کردند ، منتهی آب این رودخانه شاید ده برابر آب کنونی بود .
و این همان چشمه ای است که زمانی برای برداشتن یک کوزه آب از آن باید مدتها در انتظار می ماندی تا نوبت به شما برسد ، روزی اینجا مملو از جمعیتی بود که برای بردن آب و شستن لباس آمده بودند ، بیشتر خانمها بودند ، تک وتوک بچه ها نیز بودند ، یکی از دختران روستا با صدای بلند گفت من پولی را پیدا کرده ام هر شخص که مقدار صحیح را بگوید پول متعلق به اوست ، هیچکدام از حاضرین نتوانستند مقدار صحیح آن را بگویند ، آن دختر گفت ، پس طیق گفته میرزا محمد عمل میکنم ، حاضرین گفتند مگر میرزا محمد در این باره چه گفته ؟ او گفت میرزا محمد بر بالای منبر گفت هر کس چیزی را پیدا کرد باید در چند جهت ( شمال ، جنوب ، مشرق ، مغرب ) با صدای بلند به اطلاع دیگران برساند ، اگر باز هم صاحب آن پیدا نشد ، در آن صورت حکم دیگری دارد . خلاصه آن دختر آب پاکی را ریخت روی دست همه حاضرین و گفت جهت کسب تکلیف نهایی ، می روم خدمت میرزا محمد .
جمعیت زیادی در حال پریدن از روی آب بودتد ، مسن ترها نیز نظاره گر این آئین بودند ، آقا التفات و همسر محترم ایشان مریم خانم و زهرا خالا در این طرف ، مرحوم مشهدی بلوط و مرحوم مشهدی هادی با آن موشدوگ های ( چوب سیگار ) مخصوصشان نیز در کنار آنان ،کمی آنطرف تر مرحوم قلم میرزا و مرحوم آقام مبرزا در کنار دیوار مغازه شان که ایستاده بودند ، یه خورده اونورتر مرحوم آخان که هر از گاهی دستوراتی نیز صادر می نمود ، اوتای دنده مرحوم شیرین دل و مرحوم رحیم دل و آقای قبلعلی و مرحوم سیاب به همراه مرحومه مشهد خور و نعنا خالا ایستاده بودند ، یوخاری طرفدنده مرحوم تاپتوق و مرحوم اورشان که فردی شوخ طبعی نیز بود ،به همراه مرحوم میرزا علی و مرحوم قاسم خان نظاره گر اجرای آئین چهارشنبه سوری بودند ، مرحوم اسدخان نیز با آن قد بلند و پالتویی که بر دوشش انداخته بود داشت از دور می آمد .
اجازه دهید از نوجوانان و جوانانیکه در این مراسم و مراسمات دیگر حضور پیدا کرده و بر شور و نشاط مراسم می افزودند نیز نامی ببرم آشاقاباشدان آقایان علی برزین ، داوود مطیع ،صابر ، ادریس، امین و فرامرز صولتی ، رسول و بختیار پناهی ( آقا بختیار سالهاست در کشور ژاپن میباشند ) ، رحیم و رشید بلوری ، قربانعلی و بخشعلی مطیع ، علی ، خدامعلی و عوض فروزان ، کریم وعزیز نوری ، جمشید و فاضل و ناصر ، غریبی، مجتبی و رحیم طالبی ، مرشد و می خوش دشتی ، یوخاری باشداندا، آتاشدیلارداندا گورخیم و آد آپارمیم ولی اولاردا واریدیلر ، اوتایدندا ، آقایان شمس الدین ، نصیر ، جانباز عزیز آقا مختار . و یادی کنیم از هم بازی دوران کودکیمان ، مرحوم حمزه شاهی ، مرحوم نورالذین محمدی، مرحوم آقامعلی و مرحوم مراد همرنگ که اتفاقاً هر چهار مرحوم از بچه های دوست داشتنی روستا بودند ، یاد و خاطرشان گرامی باد . تعداد دختران شرکت کننده نیز بیشتر از پسران بود ولی متآسفانه به جز تعداد اندکی ، اسامی بقیه را فراموش کرده ام .
آقا رشید ، یکی از اهالی گل روستای الکران ، و نقش آفرینان در آن چهارشنبه سوری بود ، آقای شکری هم که ظاهراً قهره با ما .
بعضی ها که خجالت می کشیدند و یا از روی آب خوب نمی پریدند ، بزرگتر ها با طنز و شوخی تذکر داده و اورا ملزم مینمودند دوباره بپرد ، آب درون دره زیاد بود و من نتوانستم بپرم ، یادمه جوان دیگری مرا بغل نموده و از روی آب پراند جمعیت لحظه به لحظه در حال افزایش بود اول صبح شور و حال و غوغایی بر روستا حاکم بود ، غروب نیز مراسم پریدن از روی آتش شروع شد ، آن روز یکی از بهترین روزها برای ما بچه ها بود به قول آقای علی پناه
مین نهران اولا ارشدکی الکـــــــــران اولمـــــــــــــــاز
گل زار اولا هر یر بیزیچون الکــــــــــــــران اولمـــــــــــــــــــاز
اسماء خانم ( دختر آقاشهرام نوروزی ) هم مثل من، روزی خاطرات این دوران از زندگیش را در دلش زنده خواهد کرد . ولی با کدام جمعیت ؟ با کدام همبازی ؟
یادم آمد شوق روزگار کودکی
مستی بهار کودکی
یادم آمد
آن همه صفای کودکی
نه مرا سوز سینه بود ، نه دلم جای کینه بود
روز و شب دعای من ، بوده با خدای من
کز کرم کند
حاجتم روا
آنچه مانده از عمر من بجا
گیرد و ، پس دهد به من دمی
مستی کودکانهء مرا
شور و حال کودکی بر نگردد دریـــــــــــــــغا
قیل و قال کودکی بر نگردد دریــــــــــــــــــــــغا
سحر که از کوه بلند جام طلا سر می زند
بیا بریم صحرا که دل بهر صفاش پر می زند
مرغک زیبا روی چمنها می خونه ، نغمه شورش کرده دلم را دیوونه
دفتر گل در مکتب بوستان بگشودست ، بلبل از آنها درس وفایی می خونه
ما همه اهل صفائیم ، بنــــــــــــــدهء خاص خدائــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
بنده خاص خدائیم .
با تشکر از آقای ایرج کوهی طاقچه داش که در تهیه این گزاذش ما را یاری نمودند .
- ۹۴/۱۲/۱۳
نگران اولما ، منده آتیلا بلمدیم سودان و یخیلدیم سوآ .