چوپانهای روستای الکران
تصور بفرمائید در چراگاه های دور و مراتع صعب العبور روستا مثل نرمان سنگری ، خولون ییلاغی ، میان دره و . . . گوسفندی پایش شکسته ، چه کسی باید او را مداوا و مراقبت نماید تا به روستا برسد ؟ یا مهم تر از آن تصور بفرمائید گوسفند یا بزی در قره قوش قیسی بچه به دنیا آورده ، چه کسی باید از او مراقبت ویژه نماید تا هم خود وهم بچه اش صحیح و سالم تحویل خانواده اش گردد ؟ نقش چوپانهای روستای مرزی الکران در اداره امور روستا ، کمتر از سایرین نبوده و نیست .
حیفم می آید از چوپانهای قدیم روستا ، این مردان خشمگین و ترسناک دوران کودکیم خاطراتی که در ذهن دارم بازگو نکنم .
چوپانی در آن زمان یکی از شغلهای شریف و پر در آمد و در عین حال پر درد سر محسوب می شد که هر کسی جرأت انتخاب این شغل را نداشت . یکی از شیطنتهای دوران کودکی ما ، زمان مراجعت گله ها از صحرا بود ، دسته گله ها نیز مثل الان کم نبودند مثلاً ابتدای دسته گله که درب خانه ما بود ، انتهای آن درب خانه آقا ایستام بود .
من و چند نفر از همبازیهایم در جایی کمین میکردیم و همینکه ابتدای دسته گله از راه می رسید ، با وسائل و ابزاریکه از قبل تهیه نموده بودیم گله را می ترساندیم و گوسفندان هر کدام به سویی فرار می کردند و در نتیجه چو پانی که از صبح رفته صحرا و خسته شده ، اذیت می شدند و نهایتاً عصبانی از دست ما .
البته اینگونه نبود که ما همیشه در شیطنت خود موفق باشیم ، هر از گاهی گیر یکی از این مردان خشن و ترسناک می افتادیم و هر کدام از آنها برای تنبیه ما عکس العمل های متفاوتی از خود نشان می دادند که در زیر به اسامی آنها می پردازم ، یه وقت شما فکر نکنید این اسامی مربوط به اختلاس کننده های میلیاردی مثل بابک زنجانی ،محمود خاوری ،شهرام جزایری و فاضل خداداد و.... می باشد ، نه اینها اسامی انسانهای پاک روستای الکران میباشد ، منتهی چون من فرصت نداشتم بعضی از این عزیزان را از نزدیک دیده و کسب اجازه نمایم ، مجبورم به اختصار نام آنها را ببرم .
مثلاً آقای ع ،ق - این مرد قد بلند و قوی، وقتی با شیطنت ما مواجه می شد ، من را می گرفت و با یک دست بالای سر خود می برد و من اون بالا شروع می کردم به التماس و دست و پا زدن، اون بالا برای من بقدری ترسناک بود که انگار از روی ساختمان5 طبقه می خواستم سقوط کنم ، تصور می کردم او قصد دارد من را از اون بالا پرت کند پائین ، ولی او هرگز این کار را نمیکرد و پس از طی مسافتی وقتی حسابی اشگ مرا در می آورد ، به آرامی می گذاشت زمین .
در رابطه با مطلب بالا ، و با توجه به عکس فوق ، پیدا کنید پرتقال فروش را .
آقای ( و ، ن ) این مرد به ظاهر آرام و بی خطر ، اما خدا نکند دست او به گوش کسی می رسید ، طرف اگر گوشش از جا کنده نمی شد ، شانس می آورد که من یکی از آن افراد خوش شانس بودم .
یکی دیگر از این مردان خشمگین و ترسناک دوران کودکی من آقای خدمتعلی بود . همین نفر اولی که در عکس زیر می بینید .
این مرد خوش چهره و دوست داشتنی ، چوب دستی خود را به قصد زدن ما بالا می برد ،تا چوب دستی او به زمین فرود بیاید، ما نصف جون می شدیم ، چوب او در سمت چپ و راست ما به زمین اصابت می کرد ولی نمی دانم چرا به ما اصابت نمی کرد .
این مردان خشمگین و ترسناک ، اکنون که ماها بزرگ شدیم آنها نیز به مردان رئوف و مهربان تغییر نموده اند ، اما از خدا که پنهان نبست از شما چه پنهان ، هنوزم که هنوز است من هر بار آنها را در مجالس و محافل می بینم باز هم می ترسم شما را نمی دانم .
آخرین چوپانیکه در روستا او را اذیت کردم در تابستان 94 و آقای ( ی - م ) بود ، ایشان که فارغالتحصیل در رشته حقوق می باشد ، بخاطر حل مشکلات روستا و شاد کردن دل اهالی ، به مدت یک روز لباس چوپانی را بر تن نمودند ، در همین جا تشکر و قدر دانی خود را از این جوان متواضع و دوست داشتنی اعلام نموده و رحمت می فرستم به روان پدر مرحوم ایشان .
روزی معلم سر کلاس به یکی از شاگردان گفت درس چوپان دروغگو را بخوان.
بچه پاسخ داد ، آقا ! پدرم این صفحه را از کتابم پاره کرده.معلم بر آشفت و جویا شد . به چه دلیل ؟
پسره با لحنی لرزان گفت ، آقا معلم ! پدرم چوپان است . از خواندن این درس سخت خشمگین شد و رو به من گفت ، من و پدرم و هفت جدم چوپان بودیم بسیاری از پیامبران چوپان بوده اند.هیچ چوپانی دروغگو نبوده است.
اما یک نفر در ده ما پیدا شد و گفت به من رای بدهید تا برای شما مدرسه بسازم، خانه بهداشت درست کنم ، جاده کشی کنم به بچه هایتان شغل ایجاد کنم و….. غیره .
ما هم باور کردیم و به او رای دادیم و آقا شد نماینده مجلس و به هیچیک از حرفایش هم عمل نکرد و جواب سلام مارا هم نمی دهد.
به معلمت بگو این صفحه را پاره کردم تا به جای چوپان دروغگو درس جدید، نماینده دروغگو * را تدریس کند
(با تشکر از آقای اکبر غریبی ، این متن که در واقع زبان حال امروز جامعه است را برای ما ارسال نمودند )
- ۹۴/۱۱/۱۸
برادر طالبی ما تو دهاتمون صحرا نداریما کوهستان داریم معادل کلمه صحرا اینجا در الکران مراتع نرمان سنگری .یا قرقوش قیسی ..ووو...داریم .در ضمن ایندفه دیگه خودم برنده م اقای علی قاسمی فرزند مرحوم قاسم خان همونی که ازش خیلی می ترسیدن .ولی ترستون فکر کنم درست نبوده .چون این مردانی که من میشناسم فقط برای بیگانگانی که وارد مرزهای الکران میشدند خطرناک بودند ؟؟؟