سالها بود که منتظر فرصتی بودم تا بتوانم در روستا مدت زمان بیشتری بوده باشم تا مشکلات روستا را از نزدیک لمس نموده وهم یاد خاطرات دوران کودکیم را مرور نمایم . خوشبختانه در تابستان 94 این فرصت پیش آمد و تقریباً حدود سه ماه در منطقه بودم که در این مدت کارهای خوبی و اتفا قات خوش آیندی افتاد .اولین اتفاق خوش آیند احداث پل ورودی روستا بود که توسط آقای بخشدار و همت اهالی ،پس از حد اقل یک قرن ، حالا دیگر همه می توانند براحتی وارد روستا شوند
دومین اتفاق خوش آیند فیلم برداری از عروسی سنتی آذری بود که پس از مذاکره و گفتگوهایی ، سر انجام روستای ما بعنوان لوکیشن این فیلم برداری انتخاب گردید ، هر چند بعضی از اهالی به زحمت افتادند اما اتفاق خوش آیندی بود ، بهانه ای شد تا عده زیادی در روستا حاضر گردیده و همدیگر را پس از سالها ( حتی پس از چهل سال ) از نزدیک ببینند
در مدت اقامتم در منطقه به بعضی از نقاط ارشق که تابحال نرفته بودم ، رفتم ، از جمله در مسیر اردبیل به مشگین شهر، تابلویی نظر مسافران و گردشگران را جلب مینماید.
از این مکان تاریخی نیز بازدید نمودیم ،
در آن روز گردشگرانی از کشور اتریش و آلمان نیز از آنجا بازدید می کردند ، شنیدن ودیدن نحوه زندگی کسانیکه در اینجا می زیسته اند ، همچنین قد و قواره آنان قابل توجه بود . عکسهایی از آنجا .
اگر در تصاوبر دقت شود ، آنان هرگز دست به شمشیر نیستند ،
گوریکه از آن جهت دفن مردگان استفاده می نمودند . آقای رسولی کارمند میراث فرهنگی و راهنمای ما میگفتند آثار بجای مانده حکایت از قد بلند آنان ( بیش از 2.5 متر ) دارد و اندازه قبر نیز مو ید همین مطلب میباشد .
داخل غار که گفته میشود محل عبادگاه آنان بوده است .
دهانه ورودی غار . آقایان رحیم طالبی و حمید ربیع نیا ، فرزند حجتالاسلام حاج آقا ربیع نیا ، اهل شمال ، ساکن قم ، که اخیراً داماد یکی از اهالی روستای خلیفه لو شده .
آقای رسولیان کارشناس میراث فرهنگی در حال توضیح دادن . او کمی هم زبان انگلیسی میداند ، و به گردشگران خارجی با ترکیبی از ترکی و فارسی و انگلیسی توضیحاتی میداد که من فقط قسمت ترکی آن را متوجه می شدم .
و پس از اینجا به مشگین شهر یا همان خیا و رفتیم و پل معلق را که قبلا ً درجراید عکس آن را دیده بودیم از نزدیک دیدیم ،
خوب است دستشان درد نکند ، اینجور طرحها برای جذب گردش گر مؤثر خواهد بود . .بلیط آن برای هر نفر ده هزار تومان است ، آیا این رغم منصفانه است ؟ به نظر کمی تند است .
و اما قسمت پایانی سفرمان صعود به قله سبلان بود ،
نمایی از تأسیسات پناهگاه که از ارتفاع بالاتر نشان داده میشود ، ساختمانهایکه بام آنها نقره ای است بعد از انقلاب احداث شده است و ساختمانیکه بام آن منحنی است قبل از انقلاب و توسط امریکایها احداث شده است .ضمناً گلدسته ها نیز اخیرا احداث شده اند . یک هتل نیز در نزدیکی پناهگاه در حال احداث بود .
اکرانیهای عزیز آیا تابحال به یکباره خرسی را در چند قدمی خود دیده اید ؟ اونم نه یه دونه نه دوتا بلکه چندتا ! مرگ چطور ؟ آیا شده تا بحال مرگ را در چند قدمی خود ببینبد ؟ من در تابستان 94 هر دو این عزیزان را با چشم خود دیدم ! اتفاقاً هیچکدام بد نبودند ، کافی است ما کمی جانب احتیاط را نگه داریم . شبی را که در پناهگاه بیتوته کرده بودیم تا فردا صعود را شروع نمائبم، در اواخر شب بود که قصد رفتن به سرویس بهداشتی را داشتم ، کسانیکه به آنجا رفته باشند واقفند که سرویسهای بهداشتی کمی دورتر از ساختمان پناهگاه و در یک پرتگاه قرار دارد . در حال ورود به سرویس بهداشتی بودم که ناگهان خرسی را مقابل خود دیدم ، او به من خیره شده بود و من به او ، فقط تفاوت من با او در این بود که من زیر لب شها د تین خود را می خواندم ولی او آرام بود، ناگهان صدایی آمد ، کمی آنطرف تر یکی از بچه خرسها در باکس زباله افتاده بود و سر و صدا می نمود، خرس مادر نیز بی خیال من شده و به طرف بچه اش رفت ، یا شاید هم متوجه شد من الکرانی هستم وبا الکرانیها نمیشه در افتاد ! من نیز از این فرصت استفاده نموده و آرام آرام از آنجا دور شده و سریعاً خود را به چادر رسانده و دوربین خود را برداشتم ، پسرم را نیز بیدارنموده ویک مغازه ای هم آنجا هست ، او نیز بیدار بود ، او را هم صدا زدم و جای شما خالی چندین عکس یادگاری از خرسها گرفتیم .
( عکس خرسها )
خرسها آمده بودند تا از این سطل زباله آذوقه برای خودشان ببرند .
عکس چوب بدستیکه ملاحظه می فرمائید ، عکس یکی از چو پانهای قدیمی روستا ی الکران نیست ، هر چند مهاجرت از روستا چنان از ما افراد ضعیف و نا کار آمد ساخته که اهالی روستای الکران ما را به چو پانی نیز قبول نخواهند کرد . رحیم طالبی در کنار فرزندش سینا طالبی در محوطه پناهگاه سبلان .
آقای سینا طالبی در قله سبلان .
این بود انشاء من از موضوع ( تابستان خود را چگونه گذراندید ). حالا باید منتظربمانیم ، ببینیم آقای حسام معلم سختگیر ، چه نمره ای میدهد ؟ ویا جعفر آقای شاهی چگونه موضوع را می پی چاند تا من که با هزار سلام و صلوات از چنگ خرسها رهایی پیدا کردم دوباره بیندازد تو دهن خرس ! به پایان آمد این دفتر ، حکایت همچنان باقیست .